کد مطلب: 253519
چند برش از زندگی همین مردم
بخش تعاملی الف - امیرحسین فقیهی
اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۰۶
۱.
مسافر سوار شد. موقع پیادهشدن دستش را توی جیبش کرد، مقداری اسکناس بیرون آورد و با عذرخواهی گفت پولی که به همراه دارد، کمتر از مبلغ کرایه است. راننده پول را به او برگرداند و گفت: «اگر برای ادامه مسیرت به پول نیاز داری بگو.»
۲.
اتوبوس هر ایستگاه میایستاد و سریعتر از بقیهی اتوبوسها راه میافتاد. مسافران طبق معمول پول درشت میدادند، اما راننده آنقدر پول خورد داشت که باقیماندهی کرایه را سریع برگرداند. برچسب کرایه که روی شیشهی اتوبوس چسبیده بود، عدد غیر رندی را نشان میداد که تنها با پولهای خورد راننده قابل پرداخت بود. یکی از مسافران موقع پیاده شدن گفت: «بقیه رانندهها کرایه را به بالا رند میکنند، تو چطور این همه پول خورد داری و کرایهها را دقیق حساب میکنی؟» راننده سرحال جواب داد: «پول خورد خیلی کم شده، اما من از جاهای مختلف جور میکنم. نمیتوانم خودم را مشغولالذمّهی مردم بکنم. اگر پول خورد نداشته باشم، سر کار نمیآیم.»
۳.
به محض روشن کردن ماشین، تاکسیمتر را راه انداخت. به اتوبان که رسید، ترافیک عجیبی بود. گفت من راه خلوتتری سراغ دارم. تاکسیمتر را خاموش کرد و راه را عوض کرد. وقتی به مسیر اصلی رسید، دوباره تاکسیمتر را روشن کرد. همین طور که دستش دکمهی تاکسیمتر را لمس میکرد گفت: «راهِ خلوت، طولانیتر بود. مشتری که نباید پول بیشتر بدهد.»
۴.
ماشینش را تازه تحویل گرفته بود. از تمیزیِ اتاق و دقتنظر راننده مشخص بود. در مسیر، قوانین را درست اجرا میکرد. حواسش به رانندگیِ بقیه هم بود. به چهارراه که رسید، یک موتوری با سرعت به ماشین نزدیک شد. تا آمد ترمز بگیرد، آینهی شاگردشوفر به کلی شکست. موتوری چند متر جلوتر ایستاد و برگشت که عذرخواهی کند. تا بیمهنامه را از جیبش درآورد، راننده لبخندی زد و گفت: «فدای سرت جوان. از عمد که نزدی. حتماً خیریتی بوده. حواست را جمع کن و برو به سلامت.»
کلمات کلیدی : امیرحسین فقیهی