این روزها برنامه ای از شبکه چهارم سیما پخش میشود که از نوعی دیگر و با زوایایی قابل تانی و تامل است . بنده بخاطر مشغله کارهای تحقیقاتی و پژوهشی ام فرصت دیدن برنامه های تلویزیونی را ندارم اما چند روز پیش بنا به توصیه دوست بزرگواری یکی دو قسمت از برنامه « زندگی پس از زندگی » را دنبال کردم.
بنظرم بی تردید تا اینجا درین چند برنامه که دیدم برنامه دوشنبه شب « زندگی حامد طهماسبی » از مشهد درخور توجه بود .
جوانی که در عنفوان جوانی تصادف می کند و شرح ماجرایی بسیار دردناک را راحت تعریف می کند چون حالا وجدانی راحت دارد و حاکی از اعتلای روح او پس ازین ماجراست و زیبایی ای را که بخاطر آن قبل از تصادف به آن می نازیده و غرور داشته را از دست می دهد .
بیان زیبای حامد چنان بیننده را غرق در او میکند و همذات پنداری عجیبی را در بیننده رقم می زند چرا که مخاطب درک می کند او خودش است دارد این حرفها را می زند، خیالبافی و دروغ نیست و باور می کند .
بی غل و غش با ادبیاتی دلنشین ...
گرچه بخشی از پیشانی اش را پوشانده اما چهره درهم تنیده از تصادف را زیبایی کلام و لحن آهنگین و آن اشکهای از دل برآمده چنان بر دل می نشیند که گویی مخاطب هم دوست دارد مرگ را تجربه کند و آنچه او مشاهده کرده را دریافت کند .
حامد تصادف می کند و تنها چند ساعتی یا کمتر با آن کس که او «هیبت نورانی» می خواندش ارتباط برقرار می کند و او را پله به پله در برزخی وارد میکند که روحش شاهدتمام خوبیها و بدی هایی که در زندگی اش کرده می کند ..
در جایی از برنامه تعریف می کند ؛ دعایی که پیرمرد درمانده و مستأصلی که در حق او در ده سالگی بخاطر کمک حامد برای پیدا کردن کفش هایش در مسجد می کند و به او می گوید ؛ «جوون پاهات درد نبینه هیچ وقت » این دعا در تمام مراحل زندگی اش و هرجا تصادف و گرفتاری ای برایش پیش می اید پاهایش هیچ آسیبی نمی بیند و در امان می ماند ، لرزه بر جان آدمی می اندازد...
این باور را چنان از عمق وجودش می گفت و اشک می ریخت و مخاطب را مجذوب خود می کرد که تمامیت نظارت الهی بر رفتار آدمی را به تصویر می کشید ...
در شرایطی که روح از بدن او جدا شده بوده و حامد در برزخ رفتن و ماندن ناظر جسم خویش و رفتار مشاهده کنندگان تصادف بوده داستان غریبی است .. حامد تمام فشار را تحمل می کند که برگردد به جسم اما بقول خودش آن « هیبت نورانی » اجازه بازگشت به او نمی دهد تا زندگی گذشته و اعمالش را به رخ او بکشد ...
بیشتر بخوانید
روایت لحظات وحشتناک بعد از مرگ!
داستان پیرمرد آنجا جذاب و شنیدنی میشود که وقتی حامد به گذشته او بر می گردد می بیند همه خانواده آن پیرمرد اهل دوختن کفش اند و هر کفشی که دوخته میشود فرشتگان بر آن بوسه می زنند و خانواده ازینکه توانسته اند رزقی دیگر بدست بیاورند خوشحال اند و حامد آنجا عمق دعای پیرمرد را که «جوون الهی پاهات درد نبینه» را درک می کنه ... این داستان نقطه ای از خوبی های زندگی حامد است که در دوران برزخ است به او نمایان میشود .
حامد سرگذشت دیگری را تعریف می کند که دردناکی اش بیش از تصور ماست گویا او در کودکی در دوران هشت نه سالگی از بقالی محله شان پفک برمیدارد و به تصریح خودش دزدی می کند و می خورد. در عالم برزخ این پفک دزدی را به رخ او می کشند و زجر و رنج رفته بر او در شرح این مقال مجال نیست اما آنجا که احساس عذاب شدید می کند به « هیبت نورانی» می گوید چه کنم نجات پیدا کنم ؟
در می یابد پسر آن پیرمرد بقال ایستگاه صلواتی دارد که برای فرزندان محروم لوازم التحریر هدیه میدهد همانجا به همان « هیبت نورانی » قول می دهد جبران کند و در کار خیر توزیع لوازم التحریر به محرومان مشارکت کند و در خواست فرصتی دیگر برای بازگشت به زندگی می کند . همانجا به او می گویند باید به قول خودت عمل کنی و او را باز می گردانند ...
روح به جسمش باز می گردد و او را برای درمان اعزام می کنند ... و بقیه ماجرای زندگی اش...!
دردناک ترین کلامش آنجا بود که می میگفت مردم به تصور اینکه او فوت کرده روی او پول کفاره می ریختند در حالی که هنوز نفس
می کشیده و زنده بوده است و او اینها را می دیده و درک میکرده ...
حالا حامد به قول خودش جوان زیبا و رعنای مغرور، حاضر نیست تجربه بدست آورده اش را با زیبایی از دست رفته ای که نزدیک بیست بار عمل جراحی شده عوض کند ...
این روایتها نشان می دهد زندگی حتما نظم و ناظری دارد و هیچ چیز بیهوده نیست .
خدایا کوچکترین نکات از دید تو پنهان نیست ما را دریاب و به حال خودمان وامگذار ...
*کارشناس علوم اجتماعی
دانشجوی دکترا دانشگاه ازاد واحد علوم تحقیقات