اشاره: وجوه هنري هر مراسم آئيني در ميزان تاثير، گستره و ماندگاري آن تعيين کننده است. آئین های عاشورائی با صور مختلف هنری، بخصوص شعر و لحن و آهنگ، به طور چشمگیری آمیخته است. این آمیختگی به نوبه خود در نگاهداری و انتقال نسل به نسل سبک و سیاق این آئینها نقشی اساسی دارد. در این میان، بعضي صور شعري، ريتم ها، و ملودي هاي عاشورائي در طول سالها بل قرنها از آزمونِ آموزگارِ سختگير تاريخ پيروز بيرون آمده ماندگار و همه گیر شده اند و توانسته اند همچنان بر ذائقه هنري و عاطفی عاشورائی شیعیان تاثير گذار بمانند و به بخشی از میراث معنوی ما تبدیل شوند. این ماندگاری دلیلی است بر آنکه آنها به لحاظ صورت و محتوي و تناسب این دو و تلفيق کلام و لحن از اصالت و استحکام هنری برخوردار بوده اند. بازگشائی این رمز و راز را حکایتی است که با نکته دان کنند.
سنتها و آئین های عاشورائی، هم بخشي از ميراث معنوي ما را تشکیل می دهد و هم به شیوه ای مردمی به منظومه های مفاهیم اعتقادی ما راه دارد. اما، به دلایل مختلف، همه مظاهر این آئین ها، از جهت صورت و محتوای هنری، زیبنده تصویر و تصور فاخر ما از شخصیت اول عاشورا، حسین بن علی (ع)، و خاندان و یاران نیستند. می بايد نسبت به اين ميراث حساس بود. وجوه فاخر آن را تقويت کرد، و آنچه را که با صورت و محتوائي ناساز و ضعيف، با علو شان قهرمانان عاشورا تناسبی ندارد و به ناروا در اين مجموعه در آميخته است بازشناخت و اصلاح کرد.
نگاه كنيد به استحكام و متانتي كه در زبان فاخر ترجيع بند معروف محتشم كاشاني و ريتم هاي مربوط به آن در رثاي امام (ع) بكار رفته كه ميليونها ارادتمند او را در طول چند قرن، به زانويِ ادبِ رثاء نشانده و به اشكِ تعظيم كشانده و به سكرِ محبت رسانيده است چندانکه بر آمدن آن کلام و آن نواها کافی است که عاطفه مشتاقِ عاشورائی حس کند که «گويا عزاي اشرف اولاد آدم است».
* * * *
يکي از آن ملودي ها و ريتم هاي پرهيجان و ماندگار در مراسم شبِ عاشورا، نوحه اي است قديمي و کوتاه اما پرهيجان با ترجيع «مکن اي صبح طلوع» که دستجات عزادار در کثيري از مناطق ايران همچنان تکرار مي کنند بي آنکه اين تکرارِ ساليان، از تاثير آن بر عواطف و ذوق ارادت ما بکاهد. اين دستجات معمولا نيمه شبان راه مي افتند و پس از عبور از ميعادگاههاي سنتي مورد نظر، سحرگاه به مبداء حرکت خود باز مي گردند. در مراحل پایانی اين مسير، کم کم ريتم ها و ضرب آهنگ هاي ديگر را رها مي کنند و، همراه با گذر شب به سوي سحر، با اين کلام تمنا آميز و ريتم پر هيجان، در واقع از «صبح» تقاضا مي کنند که نيايد تا شب همچنان بپايد و اين میهمان سرفراز را همچنان ميزباني کند و به فردائي دردناک و سفاک و خونين نسپارد:
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است ظهر فردا بدنش زير سم اسبان است
مكن اي صبح طلوع، مكن اي صبح طلوع
در دو مصرع اول، تفاوت پر رنگ و درد زاي صحنة اين شب سنگین و پر رمز و راز با آن فرداي متلاطم خونين، با ریتم و آهنگی جذاب و توجه برانگیز توصیف می شود و به رگِ عاطفه سوگوارن مضراب می زند. سپس، ضرب آهنگ پر تپش، کوبنده، و در عين حال لطیف و پر تمنایِ ترجيعِ «مکن اي صبح طلوع» امکان مناسبي را براي فراز و فرودِ ريتميکِ کُرخواني دستجات عزادار فراهم مي آورد و به موجزترین بیان، تنشِ ميانِ اين تمنا و تپشِ آن واقعيتِ سخت را منعکس مي کند. برای این بنده، پژواک کرخوانی سحرگاهیِ «مکن ای صبح طلوع» دستجات سینه زن و زنجیرزن در کوچه های پیچ در پیچ شاهرود قدیم به هنگام عبور از دالانهای تکیه ها خاطره ای است نوستالژیک و پرطنین چنانکه گوئی هیچ ریتم و ضرب آهنگ و کلام دیگری نمی تواند جای آن را بگیرد و به سپیده عاشورا رنگ خونین اما درخشان عاشورائی بپاشد.
حدود يک سال پس از پرداختن اين ترکيب بند، با حضور در اجراي سونيت سمفوني «رسول عشق و اميد» (در 1386) دانستم که استاد لوريس چكنواريان از امکان موسيقائي این ضرب آهنگ به خوبي بهره برده و آن را با زيبائي هيجان آوري بازسازي و اجرا کرده است.
اما کلامي که روي اين ملودي پرتحرک خوانده مي شود، فقط همين سه مصرع است و بس. بسيار پرسيدم تا ادامه آن را پيدا کنم اما به جائي نرسيدم. تا اينکه در 1385 در شب عاشورائي دور از وطن که، بنا به ضرورتي استثنائا از آمدن به ايران در اين ايام محروم شدم، فضاي غربت و دلتنگي شب عاشورا را با ساختن اساسِ ترکيب بندي بر مبناي اين وزن و ريتم و ملودي پر کردم. وچون شاعر نيستم، جسارت ورزيدم و با تضمين های کامل يا ناقص، يا اقتباس از ابيات يا مصرع هائي از حافظ و مولانا – که به تناسبِ حال و قال به جویبار زمزمه ذهنی گوینده می پیوست - سعي کردم جاني در کلام بدمم و قوتي بدان بياميزم و ضعفم را جبران کنم؛ راستی که اگر نيت توسل نبود، این مبتدی کجا جرات مي داشت و روا می دانست که تضمين هاي مکرر از لسان الغيب و مولوي را در دل سرودة خود جاي دهد! اگر سهم اين فقير خاندان رسالت (ع) اين باشد که ذهن خواننده را از مسير تصويرسازي ها و معناپردازي هاي بديع حافظ يا مولانا، به هر روی، به مقام و موضع و موضوعِ اين شب و انگيزة اين شعر بکشاند و متصل کند، به حرمتِ نيتِ گوینده، اين جسارت بخشودني تر خواهد بود. ادعائي ندارم که از عهدة برآمده باشم. سخن شناسان البته به چشم احساس و اغماض و عنايت و اصلاح نظر خواهند فرمود.
تعمد داشتم کلام را از گزندِ الفاظ و الحانِ بي رمق و زاري آلود و احيانا زبون که مناسب مقامِ عزتمند فداکاري امام (ع) نيست دور نگاه دارم که در رثاي يک حماسه جاي ضعف و زبوني نيست. تعداد بندها و نیز تضمین ها زياد مي نمايد. مي توانستم به منتخبي از آن بسنده کنم، اما بهتر ديدم که اين وظيفه را به خواننده علاقه مند واگذارم تا به تناسب ذوق خود هرچند بند را که مي خواهد برگزيند. فرض اين متوسل برآن است که، به جز بند اول و بند آخر، هربند با مصرع «امشبي را شه دين در حرمش مهمان است» پايان يابد و سپس سه مصرع اصلي (يعني: امشبي را شه دين . . . مکن اي صبح طلوع) از سوي عزاداران محترم تکرار شود.
با همة کاستي ها، تحفة درويش تنگ دستي است به آستانِ توانگر و کريمِ سالار شهيدان - که سلام بر او باد - به ياد پدر و مادر عزيزم که مرا اين ارادت به ميراث گذاشتند. توانگرا دل درويش خود به دست آور.
مکن اي صبح طلوع
(ترکيب بندي براي شب عاشورا)[1]
شب وصل است و تبِ دلبري جانان است ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازيشان اهل نظر حيران است گوئيا مشعله از بامِ فلک ريزان است
چشم جادوي سحر زين شب و تب گريان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است عصر فردا بدنش زير سم اسبان است
مکن اي صبح طلوع، مکن اي صبح طلوع
«يارب اين بوي خوش از روضة جان مي آيد؟ يا نسيمي است کزان سوي جهان مي آيد؟»
«يارب اين نور صفات از چه مکان مي آيد؟» «عجب اين قهقهه از حورِ جنان مي آيد!»
يارب اين آبِ حيات از چه دلي جوشان است؟
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
«چه سَماع است که جان رقص کنان» مي آيد؟ «چه صفير است که دل بال زنان مي آيد؟»
چه پيامي است؟ چرا موج گمان مي آيد؟ چه شکار است؟ چرا بانگ کمان مي آيد؟
چه فضائي است؟ چرا تير قضا پران است؟[2]
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست شاه بنشسته، بر او حلقة ياران الست
«پيرهن چاک و غزلخوان و صراحي در دست» چار تکبير زده يکسره بر هر چه که هست[3]
خيمه در خيمه صداي سخن قرآن است[4]
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
وَه از آن آيتِ رازي که در آن محفل بود «مفتي عقل در اين مسئله لايعقِل بود»
«عشق مي گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود» «خم مي بود که خون در دل و پا در گل بود»[5]
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
اين حسين است که عالم همه ديوانة اوست او چو شمعي است که جانها همه پروانة اوست[6]
شرف ميکده از مستي پيمانة اوست هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست
حاليا خيمه گهش بزمگه رندان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
سرخوش از سُکرِ سر اندازِ هو الله احد دلبرِ دل شده در دامن الله صمد
نغمۀ «شور حسینی»[7] است که مستانه زند: «مي وصلي بچشان تا در زندان ابد»[8]
بشکنم، شادی شوری که در این دستان است[9]
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
محرمان حلقه زده در پي پيغامي چند: «چشم اِنعام مداريد ز اَنعامي چند»
«فرصتِ عيش نگه دار و بزن جامي چند» که نماندست ره عشق مگر گامي چند[10]
در بلائيم ولي عشق بلا گردان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
امشب است آنکه «ملايک در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند»
«با من راه نشين باده مستانه زدند» «قرعه فال به نام من ديوانه زدند»[11]
يوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
هان که گوي فلک صدق به چوگان من است ساحت کون و مکان عرصه ميدان من است
ديدة فتح ابد عاشق جولان من است هر چه در عالم امر است به فرمان من است[12]
پيش ما آتش نمرود گلِ بستان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
«هان و هان ناقة حقيم» مجوئيد حيَل «تا نبرد سرتان را سرِ شمشيرِ اجل»
«پيش جان و دل ما آب و گلي را چه محل؟» «کار حق کن فيکون است نه موقوف علل»[13]
بي فروغ رخ او ، جان و جهان بي جان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم «قطع اين مرحله با مرغ سليمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم «آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم[14]
عاقبت خانه ظلم است که آن ويران است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
«نقدها را بود آيا که عياري گيرند تا همه صومعه داران پي کاري گيرند»[15]
و به تاريکي شب ره به کناري گيرند صادقان زآينة صدق، غباري گيرند[16]
صحنة مشهد ما صحن نگارستان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
گفت عباس که: من از سر جان برخيزم از «سر جان و جهان دست فشان برخيزم»
«از سر خواجگي کون و مکان برخيزم» من «ببويت ز لحد رقص کنان برخيزم»[17]
اين چه روح است و کرامت که در اين ياران است[18]
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
تا به این نام و نشان قرعه فالی بزنند بر سر کاخ ستم کوس زوالی بزنند
دست پیش آر، بگو طبل وصالی بزنند شاهبازان به هوایت پر و بالی بزنند[19]
پر سیمرغ بر آن قاف چه خون افشان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
در شب قتل، مگر بي سر و سامان زينب «داشت انديشه فرداي يتيمان، زينب»[20]
گفتي از يادِ پريشاني طفلان، زينب چنگ مي برد به گيسوي پريشان، زينب
اين چه حالي است که در خوابگه شيران است؟
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
عصر فردا، قد رعناي حسين است کمان باز جويد شه بي يار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان «که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»[21]
قرص خورشيد هم از خجلت او پنهان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
علي اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند: صبر از اين بيش ندارم، چکنم تا کي و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غيرت چو سپند بوسه اي بر لب خشکم بزن اي چشمه قند
دستي اندر خم زلفي که چنين پيچان است[22]
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
«او سليمان زمان است که خاتم با اوست» «سرِ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست» زخم شمشير و سنان چيست؟ که مرهم با اوست[23]
پس چه رازي است که خنجر به گلو بُران است؟
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
شام فردا که رسد، زينبِ گريان و دوان در هياهوي رذيلانة آن اهرمنان
پرسد از پيکر صدچاک شه تشنه زبان «که شهيدان که اند اينهمه خونين کفنان؟»[24]
جگر رود فرات از تفِ او سوزان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
ساربان است و بيابان و زنان بر شتران خونِ خورشيدِ رواني به سرِ نيزه روان
اختران نيزه سوارانِ شبِ راهروان ماه و خورشيد به هم ساخته، در هم نگران[25]
پاي در سلسله، سر سلسلة مردان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
او که درباني ميخانه فراوان کرده است[26] نوش پيمانة خون بر سر پيمان کرده است
اشک را پيرهنِ يوسفِ دوران کرده است چنگ بر گونه زده موي پريشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پريشانان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
*****
يارب اين شام سيه را به جلالي درياب بال و پر سوخته را با پر و بالي درياب
«تشنة باديه را هم به زلالي درياب»[27] جشن دامادي جان را به جمالي درياب
که عروسِ شرف از شوق حنابندان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است عصر فردا بدنش زير سم اسبان است
امشبي را شه دين در حرمش مهمان است
احمد جلالي - شب عاشورا - 1385 شمسي – پاريس
پي نوشت ها:
[1] همچنان که در مقدمه هم آمد، در این توسل عاشورائی، از رودِ غزل های مولاناو حافظ، بیت ها يا مصرع هائي به جویبار نازکِ زمزمه های درونی این فقیر می پیوست که از راه تضمین یا اقتباس مدد رسانید و جاني در کلام دمید تا مگر ذوق ها را، از مسير تصويرسازي ها و معناپردازي هاي نابِ این استوانه های ادب، به ساحت اسطوره ای اين شب بکشاند و از این زلال بچشاند. و هم ضعف مرا بپوشاند. و اگر نيت توسل و توصل نمی بود، البته نه چنین حجمی از تضمين و اقتباس روا می بود، و نه سراینده را چنین بی مهابا جسارتی مهیا.
هرچند اشارات و تلمیحات و ارجاعات این ترکیب بند، برای آشنایان روشن است، اما چون آئین های عاشورا همگانی است و مختص گروه سنی یا اجتماعی خاصی نیست، در پی نوشتهای زیر، آدرس ها یا توضیحات کوتاهی می آید که شاید، بخصوص نوجوانان را، بکار آید.
[2] بخوانید غزل مولانا را، با مطلع: يارب اين بوی خوش از روضه جان می آيد؟ (غزل 806 ، چاپ فروزانفر)
[3] حافظ: زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پيرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگير که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
و نیز:
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست که به پيمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمة عشق چار تکبير زدم يکسره بر هر چه که هست
[4] در منابع مشهور آمده است که آن شب امام و یاران او قرآن می خواندند و مناجات می کردند. «پس حسین تدبیرها بکرد و . . . و حسین قرآن همی خواند» (طبری، قیام سیدالشهداء، تصحیح محمد سرور مولائی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1359، ص 25) ؛ و نیز نگاه كنيد به ابي مخنف، مقتل الحسین، ترجمه جودکی، چاپ اول، انتشارات معنا گرا، 1389، ص 183.
[5] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: ياد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
[6] تغییر کوچکی در بازگوئی بيتی از يک نوحة قديمی که می گفت:
اين حسين کيست که عالم همه ديوانة اوست وين چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
با این تغییر، ضمن رفع اشکالی وزن در مصرع اول وجه توصيفی بيت نيز مناسب تر می نمايد.
[7] در تعزیه ها زبان حال امام را اغلب در پایه شور می خوانده اند و دلیل نامگذاری های «شور حسینی» و یا «حسینی» برای گوشه های دستگاه شور همین است. در زبان قدمایِ اهل موسیقی دستگاهی ایران، به آنچه که امروز دستگاه یا مایۀ «شور» می گویند، می گفتند «حسینی».
[8] اقتباس از بيتی از غزلی مشهور با مطلع «روزها فکر من اين است و همه شب سخنم» که سراينده اش به روشنی معلوم نيست:
مرغ باغ ملکوتم، نيم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
می وصلی بچشان تا در زندان ابد از سرِ عربده مستانه به هم درشکنم
[9] دستان: دستها؛ نغمه و آواز؛ ماجرا (مخفف داستان: گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش/ می گویم و بعد از من گویند به دستان ها).
[10] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: حسب حالی ننوشتيم و شد ايامی چند
[11] بخوانید غزل مشهور حافظ را با مطلع: دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند
[12] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
[13] بخوانید غزل مولانا را با مطلع: شتران مست شدستند ببين رقص جمل (غزل 1344).
[14] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: سالها پيروی مذهب رندان کردم
[15] مطلع غزل حافظ
[16] مورخان گفته اند که يزيديان در عصر روز پنج شنبه نهم محرم سال 61، تاسوعا، جنگ را آغاز كردند. امام تا فردا زمان خواست. در میان ذاکران عاشورا مشهور آن است كه دليل اين مهلت طلبي، تدارك فرصتي شبانه براي راز و نياز با خداوند بود. اما در روايت طبري در تاریخ کبیر که ترجمه آن که حدود 11 قرن پيش در دوره منصور بن نوح ساماني به انشاي زيباي فارسي ابوعلي بلعمي تحریر شده است نكته اي در بيان نيت واقعي امام از زمان خواهي آمده است كه عميقا احترام انگیز و تكان دهنده است: «و آن شب حسین همه کار راست کرد و شمشیر نیکو کرد . . . پس حسين اين مردمان را يكان يكان كه به نصرت او آمده بودند، بنشاند و همه مهتران و بزرگان بودند و ايشان را خطبه كرد و گفت آنچه بر شما بود كرديد و من شما را نه به حرب آوردم، اكنون حرب پيش آمد و من از جان خويش نوميد گشتم و شما را از بيعت خويش بحل كردم. شما بازگرديد و برويد و مرا امشب زمان خواستن بكار نبود، از بهر شما خواستم تا هر كه خواهد رفتن، برود» (طبری، ص 24). امام مي خواست با استفاده از تاريكي شب، امكان يك تصميم آزاد و دور از هرگونه تحميل پنهاني را در اختيار آناني كه به رهائي از معركه مي انديشيدند بگذارد. به محترمانه ترین شکلی « نقدها» را عيار گرفت تا آنانکه اهل ایستادگی در آن معرکه نیستند و یا مزاج صومعه داری دارند برخیزند و پی کار خود بروند.
[17] نگاه کنيد به غزل مشهور حافظ با مطلع: مژده وصل تو کو کز سر جان برخيزم
[18] در مقاتل آمده است که پس از صحبت امام در شب عاشورا و برداشتن بیعت از خاندان و یاران، نخستین پاسخ از عباس بن علی برآمد که به ادب تمام گفت که تا پای جان هرگز حسین را تنها نخواهد گذاشت، و سپس دیگر اصحاب وفادار هم همین را گفتند (نگاه کنید به ابی مخنف، ص 180؛ طبری، ص 24) ؛ و از گفتار امام در آن شب آمده است که فرمود: یاران و خاندان من به راستی و وفا بی مانندند ( نگاه کنید به ابی مخنف، ص 179)
[19] شاهان وقتی می خواستند باز شکاری خود را فرا بخوانند، طبالان با طبل ریتم خاصی را می نواختند که به گوش باز آشنا بود و او را باز می آورد و بر دست سلطان می نشانید:
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز بازآمدم که ساعد سلطانم آرزوست (مولانا)
[20] تغییری است در بازگوئی بيتی از يک نوحة قديمی که می گفت:
در شب قتلِ حسين، بی سر و سامان زينب داشت انديشة فردای يتيمان زينب
تا هم اشکالِ وزن در مصرع اول حل شود و هم درماندگی و تزلزل تداعی نشود چرا که در عین آنکه بی سر و سامانی فردا پیش روی بود، ضعف و سرگشتگی حاکم نبود چنانکه برخوردِ فخيمِ آن شبِ امام و يارانِ او نشان می دهد. به روایت طبری، در آن شب در پی زمزمه اشعاری توسط امام که حکایت از شهادت او می کرد، علی بن حسین و زنان بگریستند؛ «حسین در خیمه شد و گفت مگریید که نه جای گریستن است، دشمن هم پهلوی ماست، شاد شود» ( طبری، ص 24). به روایت ابی مخنف، حسین گفت «خواهرم، تقوای خدا پیشه کن و از او تسلی بخواه، تو را سوکند می دهم که برای من گریبان چاک مده و زاری و شیون مکن» (ابی مخنف، ص 182). همچنین آنچه در منابع از عکس العمل مسئولانه بانوی کربلا و حتی دلداری دادن او به علی بن حسين آمده است نشان می دهد چشم انداز بی سر و سامانی، او را از ایفای مسئولیتش در مواجهه با پريشانی طفلان و فردای يتيمان باز نداشت. برخورد او با عبیدالله و یزید نیز موید تراوش روح عزت مندی در عین دردمندی است.
[21] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: شاه شمشادقدان، خسرو شيرين دهنان
[22] نقلِ بعضی ذاکرین امام است که: علی اکبر، در دفاع از امام، اجازۀ میدان خواست. پس از لختی نبرد، به نزدِ پدر بازگشت و حکایتِ تشنگی خود با او بگفت. و امامِ خشک لب، لبان او را بوسید.
[23] بخوانید غزل حافظ را با مطلع: آن سيه چرده که شيرينی عالم با اوست
[24] حافظ
[25] بعضی از ارباب مقاتل نوشته اند که سواری که سر امام را بر سرِ نیزۀ خود داشت، جلو محمل زینب راه می سپرد.
[26] حافظ: به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست ستاده بر در میخانهام به دربانی
به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
[27] حافظ