نظر منتشر شده
۱
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 208977
من آماده ام مذاکره کنم
بخش تعاملی الف - روح الله فردوسی
اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۱۵
مسئولین، بنا بر تجربه ی ۳۵ ساله ی نظام اسلامی مان، مردم را به صبوری و تحمل و خاموشی می شناسند . گویی که تنها حسن مردم ایران، صبوری است و خاموشی. و این صبر و خاموشی بقدری است که وعده ی نسیه مسئولین را با اخلاص می پذیرند و در ازای آن، صبوری شان را با سخاوت عرضه می کنند و نقدا تحویل می دهند . چون همه ی ما صنعت صبوری را به نیکی می دانیم، اجازه می خواهم تا بار دیگر همه با هم صبوری کنیم و برای چند لحظه به دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد بازگردیم . می دانم که فشار و تنش این سالها، از صبر و طاقت مان فرو کاسته، اما بیائید صبوری کنیم. بیائید برای چند لحظه هم که شده سالهای ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد را مرور کنیم . داستان کوتاهی است از اتفاقات منحصر بفردی که در یک دانشکده فنی اتفاق افتاده و برای باورپذیری مخاطبان، به سبک رئالیسم نگاشته شده و در آن از واقعیات های اجتماعی و سیاسی، تنها به مشتی از خروار و ذره ای از بسیار اشاره شده است. این داستان کوتاه، گویای تمام اتفاقاتی است که در امروزگارمان نمود عینی داشته و دارد. فقط کمی صبوری کنید. بیان داستان کوتاه به شیوه ی ادبیات عامیانه و رایج و به صورت محاوره، پذیرفتنی تر جلوه خواهد کرد ...

تو یه شهر نسبتا محروم، که آمار بیکاری بیش از دیگر آمارهای دل آزار، خودنمایی می کرد، دانشکده ای فنی بود با کلی امتیاز و فخر و افتخار استانی و کشوری، که از قضا نقطه ی قوت این شهر هم به حساب می اومد. نقطه ی قوت به این جهت که انتخاب خیلی از متقاضیان کنکور بود. خوب، این باعث می شد که رفت و آمد به این شهر زیاد بشه و تا حدودی برای قومیت ها و اقوام مختلف جذاب به نظر برسه. اما حال و هوای این دانشکده چندان مساعد نبود. مدیری بود لایق و دارای سوابق روشن و ممتاز. نه اهل باج و خراج بود و نه اهل بازی های رایج سیاسی. کارشو می کرد و از رد هرگونه سفارش هم ابایی نداشت. ناگاه این مدیر لایق و متعهد و مهندس کاربلد و نخبه، عزل می شه و کسی بر کرسی مدیریت تکیه می زنه که تعارف بی مورد عده ای از سیاسیون رو جدی می گیره و بدون استحقاق و شایستگی های لازم، مدیر یک مجموعه ی بزرگ دانشگاهی می شه. اینکه می گن برخی ها معجزه ی هزاره سوم هستن، چندان بی راه هم نیست. رشدی اینگونه در عرصه ی مدیریت، تنها از یک معجزه بر میاد. همه منتظر بودن تا ببینن جایگزین مدیر لایق پیشین چه کسی می شه، ناغافل مدیر یک مدرسه ی راهنمایی و دبیرستان و یک کارمند عادی از حوزه آموزشی و پرورشی، قد علم می کنه و بدون خجالت و رودربایستی حکم ریاستش رو می پذیره. باید قبول می کرد که این یک معجزه س، اون هم نه برای دانشجوها و پرسنل دانشکده، که واسه خود این فرد. چون نه انتظارش رو داشت و نه فکرش رو می کرد و البته در اندرون می دونست که استحقاقش رو هم نداره. خوب، از عوارض رخداد یک معجزه، ناباوری اونه برای عده ای.

بالاخره به هر ضرب و زوری بود خودشو به همه قبولوند که باهاش کنار بیان. تا بر اریکه ی قدرت نشست، مثل شبکه های هرمی شروع کرد به عضوگیری از اقوام و فامیل ها و نزدیکان درجه یک. مثلا کسی که مهندسی شیمی داشت و در مدرسه معلمی می کرد، شد مسئول فرهنگی دانشکده ی فنی. غافل از این نکته که موضوع فرهنگ، حساسترین رکن تحولات فکری یک دانشگاه ست و باید شایستگان و نخبگان اون حوزه مدیریتش کنن. لااقل اگر فرارگون و شیمی وار، مسئله ی فرهنگ رو مورد تجزیه و تحلیل قرار می داد و تنها به نصب چند بنر تبلیغاتی و عکس یادگاری بسنده نمی کرد، شاید می شد چنین خویشاوند سالاری منحصر بفردی رو پذیرفت. در جای دیگه، کسی رو که با اکراه می شد مسئول کتابخانه ش کرد، یک شبه شد مسئول یک بخش بخصوص اداری و بعد از اون، بدون معطلی و فوت وقت، فرزند خلفش رو به نگهبانی گمارد و بقیه نگهبانا رو راهی آبدارخونه کرد تا واسه پسر دردانه ش چای بیارن. در یک موقعیت دیگه، کسی که سالها پیش، چماق به دست، از دانشجویان زهر چشم می گرفت، اومد در حوزه ی فرهنگ، شد فعال فرهنگی دانشکده ی فنی. البته این انتصاب فوایدش بیش از معایبش بود. چرا که با تلاش زیر دستان آشنا به حوزه فرهنگ، یاد گرفته بود که پوستر رو چطور بچسبونه. یاد گرفته بود که گفتگو کنه و برای تفهیم یک موضوع، به جای چماق، از بیان و کلام بهره ببره. اتفاق عجیب و شگفت انگیز دیگه این بود، فردی با تخصص ادبیات، مدیر یا معاون مالی دانشکده شد. اینطوری میشه که مدیریت مالی، بی بهره از علم روز و فارغ از فرمول ها و روش های حسابداری مدرن، به روش های سنتی و دستی و البته من درآوردی تکیه می زنه و چه مشکلاتی رو که به بار نمیاره. البته تنها فایده ی معاون مالی با تخصص ادبیات اینه که می شه با مدد تسلط بر سفسطه، توجیهاتی بیاره برای کسورات مالی...

چند وقتی که گذشت، رئیس عزیز تونست فرصت رو غنیمت بدونه و دو نفر از نزدیکانش رو، بی توجه به سیل عظیم بیکاران، و بدون احساس گناه و عذاب وجدان، جذب دانشکده کنه. خوب، وقتی فردی بدون شایستگی وارد یک سیستم آموزشی می شه، معلومه که بدنبال خودش افراد فاقد صلاحیت رو هم بر سر کار میاره. نوبتی هم که باشه، نوبت به اشتغال زایی معاون آموزشیه تا سهم خودش و خانواده ش رو از این سیستم بگیره. تا روزنه ای پیدا شد، در اولین فرصت بدست آمده، برادران غیورش رو راهی دانشکده کرد تا دست چپ و راستش باشن. یکی رو با تضییع حق کسی که فخر دانشگاه و دانشجو بود، تا مقام استادی رسوند. دیگری رو آبدارچی مخصوص کرد، اون هم به این دلیل که مدرک مناسبی نداشت و الا جایگاش بالاتر از اینها می شد. شاید مسئول سایت یا مسئول کتابخانه و یا هر پستی که اضافه کاری مناسبی داشته باشه.

روزی فردی تقاضای حق التدریس خودشو سپرد بدست معاون آموزشی. معاون محترم کمی به اون تحصیل کرده ی بیکار خیره شد و بعد، روضه ای طولانی خوند و دست آخر گفت شما رو می ذارم تو نوبت جذب. اطلاع می دم. اهل دلی در اون حوالی ازش پرسید: ما که الان امکان جذب داریم، چرا بهش قول ناصواب دادی؟ و یا چرا مثل برادرت، جذبش نکردی؟ اون جز اینکه کسی رو تو این سیستم معیوب نداشت، چی کم داشت؟ جناب معاون چی داشت که بگه بنده ی خدا. آخه اون مقصر نیست. ایراد از سیستمه که افراد مافوق، بدون صلاحیت وارد حوزه های مدیریتی می شن و معلومه که بعد از این جذب و دفع ها، چنین مظلمه هایی رخ می ده. داستان کوتاه به پایان رسید اما گمان نمی کنم که داستان چنین عزل و نصب هایی پایانی داشته باشد.

برای جامعه ی ما پذیرفتنی شده است که هر دولتی باید از مدیرانی بهره ببرد که موافق با مشی کلی آنها باشد، اما شایسته گزینی و شایسته سالاری ارتباطی به این مشی و اسلوب و روش ندارد. چرا که یک مدیر لایق و دلسوز و متخصص، هیچگاه منافع ملی را قربانی منافع حزبی و گروهی نمی کند. و لذا در هر دولتی و با هر گرایشی که مشغول به فعالیت شود، مورد اعتماد و اعتنا واقع می شود.

این داستان کوتاه را گفتم تا بدانیم که چه بر سر کشور در این سال ها رفته است. البته این داستان، موجز و خرد بود و بسا کلان اتفاقاتی که در این کشور افتاده و ما همچنان سرگرم حواشی و متن آن رویدادها. می دانم که این کند و کاوها، درمان درد دلی نیست و چنان خرد است که اگر به بررسی کلان اتفاقات آن سال ها بپردازیم، بی گمان افسرده می شویم و نیز فسرده، از سال های از دست رفته ی بی بازگشت.

به هر حال آقای احمدی نژاد ! نجابت هم گاهی اثر دارد. سکوت شما در برابر سئوالات شفاف و مستدلی که توسط متخصصان و آشنایان به علم آمار مطرح می شود، می تواند اندکی از بار مسئولیت دولت تان نسبت به این اتفاقات خرد و کلان بکاهد. بدانید که فریاد شما کمک می کند تا اشکالات و نارسایی های دولت تان، که هنوز از ذهن و زبان منتقدان دور مانده است، عیان شود. به همان میزان که مردم خوب ما صنعت خاموشی و صبوری و سکوت را می دانند، حضرتعالی و تیم پا در رکابتان، بی باک و دلیر، بدون پذیرش خطاهای گذشته ی دولت تان، فراخوان مناظره نیز می دهید.

من یک پیشنهاد معقول و مطلوب دارم برای شما. مناظره ی شما را دیده ایم و طعم طعام آن را نیز چشیده ایم. تلخ بود و گس. ما آداب مناظره را خوب می دانیم. بگذارید اینبار ما با یکی از مدیریان جزء دولت شما مناظره کنیم. مثلا با مدیری در تراز شخصیت داستانی رئیس این دانشکده یا با معاون آموزشی و مالی او و یا حتی با یکی از نزدیکان آنها که جذب سفارشی شده اند. نتیجه این مناظره هر چه شد همه بپذیریم و تعمیمش دهیم به کنش های مدیریتی کل کشور در دو دولت شما . قبول؟
 
کلمات کلیدی : روح الله فردوسی
 
۱۳۹۲-۰۹-۲۸ ۰۱:۱۳:۱۲
جناب نویسنده فراموش کرده اند که در دوران اصلاحات همین بلا را بر سر اصولگرایان آورده اند ؟ این سنت بدی است که هر وقت دولتی جدید بر سر کار می آید تمامی مدیران جزء و ارشد را تغییر می دهند . اسیبی که این روش به بدنه ی کارشناسی کشور می زند کمتر از اثر تحریمها نیست . (1852050) (alef-6)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.