«اینجا بدون مرد»
نویسنده: مونا زارع
ناشر: چشمه؛ چاپ دوم زمستان 1400
198 صفحه ؛ 74000 تومان
***
«اینجا بدون مرد»، دومین رمان مونا زارع، بیش از هر چیز رمانی اجتماعی است که با نگاه و زبانی طنزآلود روایت شده است. داستانی که در بستر زمانی اکنون روایت میشود و در مکانی آشنا و بسیار نزدیک با اقلیم فرهنگی و جغرافیایی مخاطب امروزی رخ میدهد. نویسنده که پیش از این، کتاب «چگونه با پدرت آشنا شدم؟!» را نیز با حال و هوایی طنزآمیز به مخاطب عرضه کرده است، این بار نیز در ابعاد مختلف و در راستای خلق وجوه گوناگون داستانش، از طنز و آیرونی کمک گرفته است. ماجراهای داستان از زبان سه راوی اول شخص که به نوبت در فصول مختلف ایفای نقش میکنند، روایت میشود؛ سه زن به نامهای میترا، آیدا و شیرین که هر کدام در فصول مربوط به خود، از اتفاقات روزمره و گاه عجیب زندگی شخصی و خانوادگیشان میگویند، از رخدادهای محل کار و روابط اجتماعیشان با دوستان و اقوام حرف میزنند و بیش از همه مخاطب را به دنیای پنهان گفتگوهای درون ذهن خویش میبرند. این سه زن در مؤسسهای با عنوانی عجیب و کارکردی خلاقانه همکارند: «مؤسسه ترک عادت». مفاهیم پیچیده و دغدغههای انسانی این سه راوی، یکسره با ابزار طنز تلطیف میشود و صیقل میخورد تا از زهر آزاردهنده و ترسآور واقعیت محض کاسته شود.
در مواجهه با این اثر، آنچه در نگاه اول توجه مخاطب را به خود جلب میکند، شرایط آخرالزمانی ویژهای است که ماجراها در آن اتفاق میافتند؛ مراحل پایانی نوعی پاندمی عجیب؛ شیوع ویروسی مرموز که در حال منقرض کردن نسل مردان بر کرهی زمین است در حالی که شبکههای مختلف تلویزیونی و رسانهها نیز دائم در حال پوشش دادن اخبار مربوط به منقرض شدن مردان در کشورهای مختلف هستند. در لایههای سطحیتر داستان، شاید به نظر برسد که مسألهی اصلی و تم جانبخش داستان نیز همین موضوع است؛ ماجرایی پیچیده، معماگونه و ترسآور. اما در نگاهی عمیقتر و با کند و کاو در لایههای زیرین رمان، دغدغههای روانشناختی، اجتماعی و هویتی سه راوی اصلی داستان، رخ مینمایانند.
هر کدام از سه شخصیت محوری داستان را مرد یا مردانی همراهی میکنند که از معدود بازماندههای سیل نابودکنندهی مردان در جامعهاند. روابط خانوادگی و احساسی پیچیدهای که بین این زنان با مردهای زندگیشان برقرار است، باعث بروز رفتارهای ساختارشکنانه و گاه هنجارگریزی میشود که با زندگی و نوع روابط جاری در آن، پیش از وقوع همهگیری در تضاد است، حتی شاید نتیجه و معلول حضور همین بیماری است. اما در آخرین موج همهگیری این ویروس هولناک، با وجود تعداد قابل شمارش مردان باقیمانده در جامعه، این سه زن رفتارهایی متناقض و دوسویه دارند؛ از سویی به حضور مردان به عنوان شریک زندگیشان عادت کردهاند اما از سویی دیگر از زنده ماندنشان، متعجب، شرمگین و حتی دلزدهاند. گاهی به آنها نیاز دارند و گاه با نگاهی تحقیرآمیز به تهماندههای باقیمانده از این موجودات نکره مینگرند. گاه قوام زندگی و ادامهی زنانگیشان را معطوف به حضور همین موجودات مذکر میبینند و گاه فارغ از جنسیت، همزمان نقش مادر و پدر را برای اعضای خانواده بازی میکنند. گاه از ناکارآمدی اجتماعی، مردانگی ناقص و زندگی انگلگونهی مردان به تنگ میآیند ولی در عین حال برای حفظ جان آنها از گزند همزمان ویروس ناشناخته و جامعهی به ظاهر مردستیزِ خارج از خانه، تلاش میکنند: «من قبل از این که این ویروس مزخرف بیاید، قبول کرده بودم که احمد روزی میمیرد. دقیقاً وقتی اولین بار دعوا کردیم و وسط دعوا سرم داد کشید و من زبانم بند آمد. جوابش را ندادم و با بدنی که داشت میلرزید به زیر پتو پناه بردم اما به خودم دلداری میدادم که بیخود خودم را نارحت میکنم، چون بالأخره یک روز میمیرد. احمد مرد بدی نیست، اصلاً شاید بشود گفت مرد خوبی است، اما یک عمر عشق و عاشقی چیزی است که قصهنویسها به خوردمان دادند! مثل این بازاریابهایی که تند تند حرف میزنند و ادامهی زندگی را در گرو خرید محصولشان جلوه میدهند!»
استفاده از طنز در جنبههای گوناگون رمان «اینجا بدون مرد»، دیده میشود: از انتخاب موضوع و تصویرسازیها گرفته تا توصیف بستر اجتماعی روایت از گذشته تا به حال و در رخدادهای خلاقانه و متناسب با وضعیت محیطی، از شخصیتپردازی راویان اصلی و زبان و ادبیات سخن گفتن و نوع نگاه آنها به زندگی گرفته تا خلق موقعیتهای نامألوف و دور از ذهنِ مخاطب که خود یکی از انواع کاربردهای طنز است: «گردنم را به دستهی مبل تکیه دادم و به چهرهی تاکسیدرمی شدهی حیدر فکر کردم. به این که وسط یکی از موزهها برهنه و خشکیده ایستاده و به نقطهای نامعلوم نگاه میکند. به من گفت توی قراردادش قید کرده که دورش زنجیر بکشند تا کسی بهاش دست نزند.»
شخصیتهای اصلی داستان را کاراکترهایی درجهی دو اما پررنگ و نقشآفرین از جمله، فرهاد، احمد، شروین، آیدا، شراره، پری و ... همراهی میکنند. شخصیتها چنان ساخته و پرداخته شدهاند که در بستر سورئال داستان، واقعنمایانه، باورپذیر و آشنا ایفای نقش میکنند؛ گویی در دایرهی اعضای خانواده و دوستان و نزدیکان هر شخصی، یافتن شاهد مثالی برای هر کدام از آنها کاری است آسان و معمول.