«نظریههای ایدئولوژی: قدرتهای بیگانگی و انقیاد»
نویسنده: یان رِمان
مترجم: مهرداد امامی
ناشر: چشمه، چاپ اول 1400
503 صفحه، 195000 تومان
****
امروزه هرگاه بحث و جدال سیاسی به نقطۀ جوش برسد، یکی از تیرهایی که از دهان شرکتکنندگان در منازعه به طرف مقابل شلیک میشود این واژه است: «ایدئولوژی». این برچسب را بهعنوان ناسزا یا اتهام یا جرم بهکار میبرند. آیا این نحوۀ کاربرد درست است؟ در کمال شگفتی باید بگوییم بله، درست است یا، دستکم، خیلی هم غلط نیست. اگر بار منفی و داوری ارزشی را از عنوان ایدئولوژی حذف کنیم، میتوانیم آن را به اینان و آنان نسبت دهیم. برخی از مورخان اندیشه و صاحبنظران تاریخ بر این باورند که دورۀ معاصر روزگار فوران ایدئولوژیهاست. اطراف ما پر است از انواع گوناگون ایدئولوژیهای کلان و خردهایدئولوژیها. ما شناور، بل غرق در ایدئولوژیها هستیم. با وجود این، شناخت ما از ایدئولوژیها به موازات این وضع پیش نرفته است. یکی از دلایل این امر ناآگاهی ما از خود «ایدئولوژی» است. غالباً فهم درستی از سرشت ایدئولوژی وجود ندارد. تقصیر کسی هم نیست، زیرا این ابهام در خود مباحث نظری و فلسفی مربوطه وجود دارد. نظریهپردازان بزرگ در این باب اختلافنظر دارند و طبیعی است که دیگران هم تصوری دقیق و روشن از آن نداشته باشند.
ایدئولوژی از جهت لفظی به معنای علم به آراء و عقاید و نظریات است. ولی معانی اصطلاحی، ضمنی، تلویحی و ارزشی این واژه در طول تاریخ تغییرات زیادی را از سر گذرانده است. مشهورترین معنای این اصطلاح را مارکس و انگلس تثبیت کردند. از نظر آنان ایدئولوژی مجموعهای از باورها و عقاید است که مدعی واقعگرایی هستند، اما واقعیت این است که آنها صرفاً انعکاس شرایط مادی جامعه هستند. تعریف مشهور دیگر از آنِ کارل مانهایم، جامعهشناس نامدار آلمانی، است. مانهایم ایدئولوژی را آن اعتقاداتی میدانست که در آنها انگیزههای آشکار، یک چیز است و انگیزههای پنهان، چیزی دیگر. او همچنین ایدئولوژی را به نسبی و مطلق تقسیم کرد. اولی منشأ روانشناسانه دارد و خاستگاه دومی اجتماعی است.
با توجه به این گونه دیدگاههای گرانبار از داوری ارزشی، جایی برای جدی گرفتن ارزش معرفتی ایدئولوژی نمیماند. خود ایدئولوژی معرفتی دارای ارزش ایجابی نیست. لذا حداکثر شایستۀ نقد ویرانگر است. اما رویکرد نویسنده در این کتاب اصلاً این نیست؛ کاملاً برعکس است. کار وی در این کتاب نقد ایدئولوژی نیست، بلکه نظریۀ ایدئولوژی است. این دو تفاوتی جدی و مهم دارند. رویکردهای سنتی به ایدئولوژی عموماً به قصد تخریب کامل هر گونه ایدئولوژیای عمل میکنند، گویی در یک ایدئولوژی هیچ امر ارزشمندی وجود ندارد، ولو برای فهم. اما از نظر یان رمان در یک ایدئولوژی عناصری از واقعگرایی و عقلانیت وجود دارد که باید آنها را جدا کرد و فهمید. البته نویسنده رویکرد خود را کاملاً جدید نمیداند. او تصریح میکند که دست به کاری زده که قبلاً مارکس و انگلس آن را آغاز و صورتبندی کردند. اینک آن کار را دوباره بهشکلی جدید درآورده و تفصیل داده است.
بله؛ یکی از نقدهای رایج به برخی از آراء و عقاید این است که در آنها سلطهجویی وجود دارد. همین عنصر سلطهجویی آنها را شایستۀ لقب ایدئولوژیک میکند. به عبارت دیگر، هر جا که پای رابطۀ میان ساختار و عاملیت فردی در میان باشد، ایدئولوژی نیز ظاهر میشود؛ و این یعنی تقریباً همهجا. ماکس هورکهایمر، در همین زمینه، میگوید که سلطهجویی مختص به بعضی از باورها نیست، بلکه در هر اندیشهای گرایش به سلطه وجود دارد. بنابراین هر اندیشهای بالقوه میتواند به سطح یک ایدئولوژی سلطهجو برسد. لذا هر کسی بالقوه ایدئولوژیک است. اما فرد با آگاه شدن از این عنصر نهفته در اندیشههایش نهفقط میتواند از گرفتار شدن در ایدئولوژی نجات یابد، بلکه حتی میتواند گرایش به سلطه را به ابزاری برای سازش و توافق بدل کند. برای این منظور خردورزی خودانتقادانه لازم است. یان رِمان در این اثر مبسوط خود، این خردورزی انتقادی را بر هر نظریه و دیدگاهی که ربطی به ایدئولوژی دارد، اعمال کرده است.
کتاب از یک پیشگفتار و یازده فصل تشکیل شده است. تقریباً همۀ مباحث مهم اندیشمندان اصلی هم گزارش شدهاند و هم نقد و بررسی. مباحث کتاب از نظریات ایدئولوگهای فرانسوی قرن نوزدهم شروع میشود و به متفکران معاصر میرسد. در این میان علاوه بر دیدگاههای مشهوری همچون مارکس، انگلس، لنین، لوکاچ، گرامشی، آلتوسر، هورکهایمر، آدورنو، مارکوزه و هابرماس، به دیدگاههای کمتر پرداختهشده در این زمینه هم میرسیم، برای نمونه هایدگر، استوارت هال، فوکو، بوردیو و حتی هایک و پستمدرنها.
اما همۀ این تلاشهای برای چیست و چرا باید اساساً در پی فهم ایدئولوژی باشیم؟ پاسخ این است که ایدئولوژی، از هر نوعی که باشد، قدرت زیادی برای بسیج کردن تودهها، کنترل و حرکت دادن آنها دارد. در نتیجه، تلاش حداکثری برای فهم آن هم ارزش نظری دارد و هم فایدۀ عملی. ایدئولوژی این قدرت را دارد که افراد را منقاد کند و آنها را دچار ازخودبیگانگی سازد. این امر در سازوکاری بسیار پیچیده رخ میدهد. برای فهم این سازوکار و نیز آزادی از اعمال آن باید خود ایدئولوژی را فهم کرد؛ کاری طاقتفرسا که این کتاب آن را با طول و تفصیل انجام میدهد. در این کتاب هم خود ایدئولوژی بررسی میشود و هم بعضی از انواع مشهور آن.
صدالبته این کار باید با دقت و تفصیل بیشتری انجام شود، زیرا بدون این دقت و تفصیل نمیتوان ایدئولوژی بودن بعضی از مرامها را فهم کرد، از جمله نولیبرالیسم. برای نمونه، همگان ایدئولوژی بودن مارکسیسم-لنینیسم را قبول دارند، اما، در مقابل، کمتر کسی بهراحتی میپذیرد که لیبرالیسم هایک هم دقیقاً ایدئولوژی است. ولی اگر متوجه این نکته باشیم که امکان انقیاد سوژۀ فردی و ازخودبیگانهشدناش نشانههای ایدئولوژی هستند، آنگاه هضم ایدئولوژی بودن لیبرالیسم یا نولیبرالیسم دشوار نخواهد بود، این هم یک نمونه:
«استوارت هال به کندوکاو در این مسئله پرداخت که چگونه تاچریسم توانست در عمل تبدیل به نیروی سیاسی پوپولیست شود، رضایت عمومی در میان بخشهای مهمی از طبقات تحت سلطه را به دست آورد و به شکلی موفقیتآمیز خود را به نیرویی در کنار مردم جا بزند. آنچه باید تبیین شود ایدئولوژیای است که به صورتی موفقیتآمیز به قلمروِ طبقات تحت سلطه نفوذ میکند، در آن شکاف میاندازد و آن را تجزیه و گسست در گفتمانهای سنتیشان (مرام کارگری، رفرمیسم، رفاهگرایی، کینزگرایی) را تسریع و فعالانه در فضای گفتمانی عمل میکند. از این منظر، استوارت هال برداشتهای گوناگون از ایدئولوژی را نقد کرد: زمانی که مارکس و انگلس در ایدئولوژی آلمانی اندیشههای طبقۀ حاکم را با اندیشههای مسلط یکی دانستند، الگویی نظری را پایهریزی کردند که شکاف درونی سپهر ایدئولوژیک طبقات حاکم و نیز مشخصاً ترکیب تاچریستی نوینِ رژیم آهنین و بسیج پوپولیستی از پایین را نادیده میگرفت. درست همانطور که زبان حاوی تشدیدهای چندگانه است، امر ایدئولوژیک نیز همواره عرصۀ تشدیدهای همپوشان است، به نحوی که بازنمایی ایدئولوژیهای طبقاتی ثابت باید جای خود را به مفهوم عرصۀ نبرد ایدئولوژیک و رسالت دگرگونی ایدئولوژیک بدهد.»
*دکترای فلسفه