نظر منتشر شده
۳
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 446714
از روزنامه خاطرات فرهادمیرزا معترض الدوله/20
دیدار با دبیر...
فرهاد طاهری*؛ 30 بهمن 1395
تاریخ انتشار : شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۰۹
انتشار جشن‌نامه‌ای در بزرگداشت استاد دکتر سیدمحمد دبیرسیاقی در آخرین شماره مجلۀ بخارا (شمارۀ 117، فروردین و اردیبهشت 1396) و دیدن چهرۀ دوست‌داشتنی و چشمان پرمهر استاد، بر جلد آن مجله و ورق زدن صفحاتی از آن جشن‌نامه، مرا به یاد بعضی دیدارهایم با دکتردبیرسیاقی انداخت. شاید روایت یکی از این دیدارها به نقل از یادداشت‌های روزانه‌ام خالی از لطف نباشد.
 
شنبه 19 مرداد 1392
ساعت یازده صبح (از خانۀ پدری در تاکستان) به منزل دکتر دبیرسیاقی تلفن کردم. گفتم جناب استاد بسیار مشتاق هستم که در همین روزها، قراری تعیین فرمایید که به دیدار شما بیایم تا یک نسخه از کتابم را تقدیم محضرتان کنم. با تواضع بسیار گفت: نمی‌خواهم اسباب دردسر و زحمت را فراهم آورم. عرض کردم برای بنده نهایت افتخار است که خدمت برسم. گفتند امروز بعد از ظهر ساعت 5 برای شما مقدوراست؟ گفتم بسیار عالی است! ساعت 5، زنگِ در منزل استاد دبیرسیاقی را فشردم (منزل ایشان در قزوین، خیابان شهید بابایی، روبروی ساختمان استاندارد، خیابان سی و یکم ...). از پشت پنجره صدای استاد را شنیدم که گفت بفرمایید، در حیاط بازاست. وارد کتابخانه شدم. از احوالشان پرسیدم. با خرسندی گفتند شکر خدا زنده‌ایم. کتابم را تقدیمشان کردم و کمی هم دربارۀ موضوع کتاب و نثرفارسی آن (راهنمای سفرا نوشتۀ امین‌الدوله) توضیحاتی دادم. استاد گفتند زبان فارسی عجیب دارد دچار ضعف و نامفهومی می‌شود! نمی‌دانم چرا هیچ‌کس به فکر زبان فارسی نیست. در زبان فارسی اگر دقت کنیم شاید بیش از بیست الی سی تعبیر و اصطلاح برای عرض سپاس و تشکر وجود داشته است؛ اما تقریباً تمام آن تعابیر امروز به کلی فراموش شده است. فقط «دست شما درد نکند» را عمدتاً به کارمی برند. «دست شما درد نکند» در گذشته و از قدیم‌الایام فقط برای تشکر از کارهای «یدی» به کار می‌رفته است. مثلاً برای سپاسگزاری از کارگر یا بنَا می‌گفتند: دست شما درد نکند. امروز به پزشک، معمار، معلم، استاد، نویسنده و... هم در مقام تشکر می‌گویند: «دست شما درد نکند». خیلی خنده‌دار است. در شعر فارسی توجه کنید:
مریزاد دستی که انگور چید/ بماناد پایی که آن را فشرد

شاعر برای دست تعبیر «مریزاد» و برای «پا» تعبیر «بماناد» به کار برده است. یا می‌گویند: نسل دوم موتورسیکلت‌ها یا نسل اول کامپیوترها... مگر موتورسیکلت یا کامپیوتر، زاد و ولد می‌کند. این نهایت بی‌دقتی و سهل‌انگاری را می‌رساند. همین سهل‌انگاری به برنامه‌های رادیو هم سرایت یافته است. من عمدتاً به رادیو گوش می‌دهم. برنامه‌ای از رادیو پخش می‌شود با عنوان «واژه‌نامۀ فارسی». مجری برنامه هم شخصی است به نام آقای گلستانی که به نظر خیلی فاضل می‌آید و با زبان خارجی هم به‌خوبی آشناست. در همین برنامه، گاه از رزم رستم و سهراب سخن به میان می‌آید و گاه از داستان‌های عاشقانه نظامی... من نمی‌دانم تعبیر «واژه‌نامه فارسی» چگونه به برنامه‌ای اطلاق می‌شود که در خصوص روایات پهلوانی یا عاشقانه در ادب فارسی است. آخر واژه‌نامه معنی خاص خودش را دارد. از دیگر مسائلی که من نفهمیدم مسئله تغییر نام جاهای تاریخی است. در همین قزوین، گویی بعضی از مسئولان بیماری «تغییر نام» دارند. آخر چرا باید نام «سبزه‌میدان» قزوین را تغییر دهند و به‌جایش بگذارند «میدان آزادی». مگر سبزه‌میدان چه مناسبتی با حکومت شاه دارد؟ از دکتر دبیرسیاقی دربارۀ تحصیلاتشان در قزوین و تهران پرسیدم. گفتند: من تا سال سوم متوسطه را در قزوین و در دبیرستان شاهپور درس خواندم. توضیح دادند که همان «امید» سابق که مؤسس آن آقای ارداقی بود. محل دبیرستان هم در کنار سردر عالی‌قاپو، شهربانی سابق و در انتهای خیابان سپه بود. چون در قزوین شعبۀ ادبی نبود ناچار شدم بروم تهران. البته در قزوین هم در خارج ساعات تحصیل رسمی، در محضر علمای قزوین مانند آقا ضیاءالدین، علوم قدیم را تلمذ می‌کردم. در تهران در مدرسه دارالفنون متفرقه امتحان دادم و دیپلم ادبی گرفتم. حدود سال 1318 بود. از دکتر دبیرسیاقی پرسیدم چه طور شد شما سر از وزارت مالیه درآوردید؟ گفتند بخشی از املاک مادری من در قزوین در اجارۀ وزارت مالیه بود. ما از نظر مالی کاملاً تأمین بودیم. اجارۀ مغازه‌ها کاملاً کفاف زندگانی و معیشت را می‌کرد. اما من می‌خواستم بیکار نباشم. پس از گرفتن دیپلم، وزارت مالیه اعلانیه‌ای داد بدین مضمون که می‌خواهد کارمند استخدام کند. من هم رفتم وزارت مالیه با صد تومان دستمزد. از استاد سؤال کردم ماجرای همکاری شما با لغت‌نامه و مرحوم علامه دهخدا دقیقاً از کجا شروع شد؟ گفتند خود مرحوم دهخدا از طریق دکتر معین برایم پیغام فرستاد که می‌خواهد مرا ببیند. به دیدارش رفتم. گفت من تصحیح دیوان منوچهری به سعی شما را دیده‌ام و خوشم آمده است و می‌خواهم در لغت‌نامه همکار ما شوید. عرض کردم من کارمند وزارت مالیه هستم و تا ساعت 4 بعدازظهر گرفتارم. فرمودند مانعی نیست. شما از ساعت 4 بیایید و تا ساعت 7 بعدازظهر مشغول باشید. من هم پذیرفتم و قراردادی با من بسته شد. به دکتر دبیرسیاقی گفتم بار اولی بود که با مرحوم دهخدا ملاقات می‌کردید؟ گفتند خیر. در سال 1318 وقتی دیپلم خود را گرفتم بسیار مشتاق بودم که در مدرسۀ سیاسی و حقوق تحصیلات خود را ادامه بدهم.

وقتی به مدرسه سیاسی و حقوق مراجعه کردم به من گفتند که امسال، ما صد نفر از واجدان شرایط تحصیل را در این مدرسه از طریق امتحان ورودی انتخاب کرده‌ایم. من در شهریور 1318 با دانش‌آموزان تجدیدی امتحان داده و دیپلم گرفته بودم. مدرسۀ سیاسی هم پیش از شهریور، امتحان ورودی خود را برگزار کرده بود. مرحوم مخبرالملک هدایت که چندی هم وزیر معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه شد از اقوام مادری من بود. روزی به نزد مرحوم مخبرالملک در منزلش رفتم. منزل او در زمین‌های ضلع شمالی ورزشگاه امجدیه بود [ورزشگاه شیرودی مقابل سفارت آمریکا - نگارنده]. وقتی مخبرالملک قضیه را شنید گفت روزی تشریف بیاورید اینجا به‌اتفاق می‌رویم منزل میرزاعلی‌اکبرخان. ایشان از دوستان بنده هستند. در آن زمان دهخدا رئیس مدرسۀ سیاسی و منزلش هم در فیشرآباد بود [فیشرآباد اکنون محل خانه هنرمندان در خیابان ایرانشهر جنوبی است - نگارنده]. چند روز بعد در معیت جناب مخبرالملک با درشکه به منزل دهخدا رفتیم. یادم هست مرحوم دهخدا به مخبرالملک خیلی احترام گذاشت. دهخدا به هنگام صحبت کردن، تلفظ بعضی کلمات را به زبان فرانسوی ادا می‌کرد. همچنین کلمات فرانسوی بسیار به‌کار می برد. از جمله در حین گفتارش خطاب به مرحوم مخبرالملک می‌گفت: آقا در این پایتخت تمام کارها را «پراوِسنس‌ها» انجام می‌دهند [همان provinces انگلیسی، ایالتی‌ها و مردم شهرستان – نگارنده]. از مردم تهران هیچ کاری ساخته نیست. از دکتر دبیرسیاقی پرسیدم یادتان هست مخبرالملک چه گفتند؟ ایشان ناراحت نشد؟ دکتر دبیرسیاقی گفت: خیر. مرحوم مخبرالملک هم اصالتاً تفرشی یا نمی‌دانم اجدادش از همان خطه بودند. دهخدا وقتی قضیه مرا شنید گفت: البته ما دیگر نمی‌توانیم این دانش‌آموز را رسماً در مدرسه سیاسی بپذیریم چون موعد امتحان ورودی گذشته است. اما ایشان می‌توانند به‌طور مستمع آزاد در کلاس‌ها شرکت کنند و در پایان سال ما ترتیبی اتخاذ می‌کنیم و از ایشان امتحان می‌گیریم. من (مرحوم دهخدا) به آقای نیک‌نفس، مدیر دفترم، دستور می‌دهم که ترتیب کارها را بدهند. همین‌طور هم شد. مدرسه سیاسی در آن زمان در لاله‌زار بود. ما هر روز صبح کلاس داشتیم. یکی از استادان پرطمطراق مدرسه سیاسی، مرحوم دکتر متین‌دفتری، نخست‌وزیر وقت بود. آمدن و رفتن مرحوم متین‌دفتری با آداب و تشریفات بود. دانشجویان مدرسه سیاسی به‌صف می‌ایستادند و در ورودی حیاط از او استقبال می‌کردند. یکی از فراشان مدرسه، درِ ماشین او را باز می‌کرد و فراش دیگری هم کیف او را به دست می‌گرفت. با این آداب، متین‌دفتری از مقابل ما می‌گذشت و از پله‌ها بالا می‌رفت و وارد کلاس درس می‌شد. در بازگشت او هم، همین آداب به‌جا می‌آمد. نخست‌وزیر با ماشین نمرۀ دولتی به مدرسه می‌آمد.

در آن زمان، پلاک ماشین‌های تمام وزارتخانه‌های دولت نمره‌گذاری شده بود. مثلاً نمرۀ 1 مختص وزارت داخله و نمرۀ 2 مختص وزارت خارجه بود. ابهت و جلالت‌مآبی متین‌دفتری بسیاری از دانشجویان را تشویق می‌کرد در رشتۀ سیاسی ادامه تحصیل دهند. به دکتر دبیرسیاقی گفتم می‌دانستید شاه به متین‌دفتری همیشه می‌گفت: شپش کهنۀ لحاف سیاست!؟ لبخند ملیحی زدند و اظهارنظری نکردند. پرسیدم بعدها چه شد که به دانشکدۀ ادبیات رفتید؟ استاد گفتند: من ‌بعد از یک سال تحصیل در مدرسۀ سیاسی متوجه شدم که ذوق من با مباحث سیاسی و قضایی و حقوق اصلاً سازگار نیست. ذائقۀ من تمایل به ادبیات داشت. به همین سبب از ادامۀ تحصیل در مدرسه سیاسی منصرف شدم و در دانشکدۀ ادبیات نام نوشتم. محل دانشکده هم در آن زمان نزدیک مجلس شورای ملی در میدان بهارستان بود. گفتم منظورتان همان باغ نگارستان است؟ استاد فرمودند بلی، دقیقاً. گفتم تا پیش از آن‌که همکار مرحوم دهخدا در لغت‌نامه شوید فقط همین یک ‌بار با او ملاقات کردید؟ گفتند: خیر. بار دوم زمانی بود که من سرگرم تحقیق دربارۀ پیشینۀ تاریخی و مسائل فرهنگی و اجتماعی قزوین بودم. من البته مطلع نبودم همان زمان مرحوم گلریز هم مشغول تحقیق و نوشتن دربارۀ قزوین است. روزی به دیدار مرحوم دهخدا رفتم و مطالب جمع‌آوردۀ خود را دربارۀ قزوین به او نشان دادم. دهخدا گفت: مطالب و نوشته‌های من در باب قزوین دریک جا جمع نیست. در فیش‌های پراکندۀ خودم، جست‌وگریخته مطالبی دربارۀ قزوین نوشته‌ام. شما بهتر است سراغ علامه محمد قزوینی بروید. ایشان بهتر می‌توانند به شما کمک کنند.

هربار که می‌خواستم به دیدار قزوینی بروم یا کاری پیش می‌آمد یا اینکه استاد بدیع‌الزمان فروزانفر که در آن زمان استاد ما در دانشکدۀ ادبیات بود، مرا از رفتن به نزد قزوینی منع می‌کرد. می‌گفت مزاحم این مرد نشوید و آرامش او را به‌هم نریزید. چند بار عرض کردم جناب استاد من به منزل ایشان (در آن زمان مرحوم قزوینی در حصار بوعلی زندگی می‌کرد) نمی‌روم و مزاحم ایشان درمنزل نمی‌شوم. با ایشان قراری در کافه‌ای یا در جایی خلوت می‌گذارم. استاد فروزانفر همچنان بر گفته خود مصر بود که به‌هیچ‌وجه مزاحم ایشان نشوید. به استاد عرض کردم پس هیچ وقت علامه قزوینی را ملاقات نکردید؟ استاد دبیرسیاقی گفتند: خیر؛ اما وقتی دیوان منوچهری منتشرشد یک نسخه برای علامه قزوینی فرستادم. ایشان نیز کارت تشکری برای من فرستاد. استاد دبیرسیاقی آن کارت را که دستخط قزوینی بر آن بود (کارت دستخط را قاب گرفته بودند) به من نشان دادند. کارت مورخ 27 اسفند 1326 بود و این جمله بر آن نوشته شده بود: «جناب سیدمحمد دبیرسیاقی، بسته ارسالی رسید. متشکرم. محمدقزوینی». در ادامۀ صحبت گفتم جناب استاد، شما در زمانی که دانشجوی دانشکدۀ ادبیات بودید در وزارت مالیه هم همچنان کار می‌کردید؟ استاد فرمودند بلی. ولی خیلی از کلاس‌ها را نمی‌رفتم. تنها کلاسی که مرتب شرکت می‌کردم، کلاس مرحوم استاد فروزانفر بود. با فروزانفر شنبه‌ها از ساعت 8 تا 10 و سه‌شنبه‌ها از ساعت 10 تا 12 ظهر کلاس داشتیم. من این ساعات را از ادارۀ مالیه (جنب کاخ گلستان) درمی‌آمدم و می‌رفتم سر کلاس استاد. آن موقع کارمند ادارۀ مالیات‌های غیرمستقیم بودم. روزی مدیرکل ادارۀ مالیه، آقای نریمان، مرا به دفترش احضارکرد و گفت: «آقای دبیرسیاقی، شرع ما به ظاهر است. ما باید ظواهر را رعایت کنیم. اینکه شما ساعاتی را در هفته در محل کار خود نیستید و به دانشکده می‌روید امری پسندیده نیست». عرض کردم جناب مدیرکل، من ناچارم سر کلاس‌های استاد فروزانفر حاضر شوم. رکن اساسی تحصیل در دانشکدۀ ادبیات درک محضر استاد فروزانفر است. جناب مدیرکل فرمودند: این قضیه راه‌حل دارد. شما جدولی تهیه کنید و ساعات خروج خود را در آن قید فرمایید. من دستور می‌دهم مجموع آن ساعات را محاسبه کنند و به عنوان مرخصی شما در سال لحاظ شود. جدول را هم فقط پیش من بیاورید تا خودم دستور پیگیری بدهم. همین‌طور هم شد. اگر کسی به پروندۀ استخدامی من در وزارت مالیه مراجعه کند آن جدول در پرونده موجود است. دکتر دبیرسیاقی گفت این آقای محمود نریمان، بعدها در دولت مرحوم مصدق وزیر مالیه شد. انسان بسیار شریف و آزادی‌خواه و وطن‌پرستی بود. خدایش رحمت کند. به دکتر دبیرسیاقی گفتم شما خاطرات خود را جایی نوشته‌اید؟ گفتند بلی. تمام خاطراتم را نوشته‌ام و تایپ و غلط‌گیری هم شده است. عرض کردم چه وقت منتشر خواهد شد؟ استاد فرمودند در زمان حیات من به‌صلاح نیست. متن وصیت‌نامه‌ام به همراه خاطرات تایپ شده‌ام و کفنی که همین چند روز پیش از بزازی مقابل پله‌های مسجد شاه قزوین گرفته‌ام در همین کتابخانه محفوظ است تا بعد از من بازماندگان ترتیب کار را بدهند. استاد در ادامه گفتند: چند روز پیش در راستۀ مغازه‌های مقابل پله‌های مسجد شاه [منظور استاد خیابان شاه سابق و خیابان امام خمینی امروز است. مسجد شاه نیز در بعد از انقلاب به «مسجد النبی» تغییریافت - نگارنده] وارد یک بزازی شدم و گفتم: چند متر از آن ثروتی بدهید که آدمی تنها آن را با خود به آن دنیا می‌برد. صاحب مغازه با لبخند گفت: فکر نمی‌کنید زود است. گفتم نه! موعدش فرارسیده است. از شنیدن این جملۀ استاد دلم عجیب گرفت... به‌مناسبتی حرف دکتر شهیدی به میان آمد. استاد کمی هم از سابقۀ همکاری خود با مرحوم دکتر شهیدی گفتند... موعد رفتن فرارسید. قرار شد در یکی از جمعه‌ها تلفن کنم. اگر استاد دل و دماغی داشتند و حالشان مساعد بود به نزدشان بروم و به اتفاق برگردیم تاکستان و در محفل ادبی خانۀ پدری یک ساعتی تشریف داشته باشند و اگر شد گشتی هم در باغ‌های انگور بزنیم. با این وعدۀ دلخوش‌کننده با استاد دبیرسیاقی خداحافظی کردم.
 
* دانشنامه‌نگار و پژوهشگر تاریخ معاصر
 
۱۳۹۶/۰۴/۰۷ ۱۷:۰۴
 
۱۳۹۶/۰۳/۱۱ ۱۳:۳۴
 
۱۳۹۶/۰۳/۰۳ ۲۲:۰۰
 
۱۳۹۶/۰۲/۳۰ ۱۲:۳۷
 
۱۳۹۶/۰۲/۲۰ ۱۷:۳۴
 
۱۳۹۶/۰۲/۱۶ ۱۶:۳۳
 
۱۳۹۶/۰۱/۱۶ ۱۳:۵۸
 
۱۳۹۵/۱۲/۲۸ ۱۵:۳۸
 
۱۳۹۵/۱۲/۱۸ ۰۷:۵۸
 
۱۳۹۵/۱۲/۱۴ ۱۷:۱۰
 
 
کلمات کلیدی : فرهاد طاهری
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۱-۳۰ ۱۹:۵۲:۳۷
استاد عزیز جناب آقای طاهری، خاطره زیبایی که از دکتر دبیر سیاقی نوشته اید بسیا دلنشین و خواندنی بود...

وجود نازنینتان از گزند آفات روزگار در امان، قلمتان مانا و نامتان پرآوازه باد... (4167755) (alef-11)
 
Romania
۱۳۹۵-۱۲-۰۲ ۰۹:۱۱:۲۶
از ابراز لطف دوستان سپاسگزارم. محض اطلاع این عزیزان بگویم معاون پژوهشی یکی از مؤسسات معتبر فرهنگی و تحقیقاتی اخیرا از من ( البته بدون ذکر نام وبا کنایه) با تعبیر «فرصت طلب، کاسب کار، و تهی مایه » یاد کرده است. لیشان از این نظر رنجیده اند که چرا نقد نویسنده ای را درباره عملکرد آن موسسه تایید کرده ام (4169487) (alef-15)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۲ ۲۰:۳۷:۵۶
کسی که عالم، وارسته و با تقوا باشد درباره دیگران به راحتی و این گونه قضاوت نمیکند!
متاسفانه در جامعه ما برخی از افراد دچار خودبینی و خودشیفتگی بسیار هستند و کوچکترین نقدی را برنمی تابند.
اشتباهات دائم تکرار میشود چون نه افراد نقد می شوند، نه کتابها، نه افکار و اندیشه ها و نه عملکردها... (4170386) (alef-15)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
دیدار با دبیر...