ماراتن تعیین دستمزد کارگران برای سال 1403، فارغ از اینکه به چه نتیجهای ختم شود و بتواند افق جدیدی را برای مزدبگیران بگشاید یا نه، واجد ویژگیهایی بود که در ادوار گذشته کمتر به چشم خورد. امسال برای نخستین بار بود که اجماعی قابلتوجه در سطوح مختلف برای استیفای حقوق کارگران شکل گرفت. ارتقای سطح معیشت جامعه کارگری و رساندن رقم دستمزدها برای تامین حداقلهای زندگی، به نقطه اشتراک برخی گروههای اجتماعی و سیاسی بدل شد و بخش چشمگیری از محتوای تولیدشده در شبکههای اجتماعی به این موضوع مهم اختصاص یافت. دانشجویان عدالتخواه برای حمایت از کارگران حضور میدانی داشته و مقابل ساختمان وزارت کار تجمع برگزار کرده و حتی وزیر کار را مجبور به حضور در جمع خود و ادای توضیحات کردند، رسانههای رسمی در حمایت از مزدبگیران پای کار آمده و با پوشش مواضع نمایندگان کارگران در شورایعالی کار، مطالبات بهحق آنان را بازتاب دادند، کارزاری جمعی برای تعیین حداقل دستمزد 15 میلیونی شکل گرفت و نزدیک به 100 هزار امضا جمعآوری شد و حتی برخی چهرههایی که شاید بتوان آنان را در دایره جریان اصولگرایی جای داد هم به حمایت از این پویش روی آوردند. این اهتمام و اراده جمعی نشان داد که جامعه کارگری در حال بیرون آمدن از موضع ضعف است و اگرچه تا زمانی که کارگران به تشکلیابی نرسند شاید نتوانند بهشکل قدرتمندی مطالبات خود را تحقق بخشند اما همین کنش جمعی شکلگرفته در مدت زمان محدودی نشان داد که میتوان امیدوارانهتر به آینده برای بهثمر نشستن مطالبات کارگران نگاه کرد.
اما این نبرد سهمگین تعیین دستمزد و حمایت جمعی از کارگران، بازندههایی هم داشت که مهمترین آن جریان اصلاحطلب بود. روزه سکوت اصلاحطلبان و خاموشی آنان در این ماجرا نشان داد که چرا این جریان در حال احتضار بوده و در حال سرازیر شدن به گورستان سیاست است. بیتفاوتی نسبت به چنین مسئله حیاتی، حاکی از انقطاع اصلاحطلبان با دغدغههای اصلی جامعه است و گویا چُرت جریان چپ با این قسم مسائل پاره نخواهد شد. آنان زمانی از خواب زمستانی خود بیدار میشوند که پای مطالبات فرادستان در میان باشد. برای حجاب و ولنگاری فرهنگی گریبان میدرند، انتخابات و نظارت استصوابی لقلقه زبانشان است، لغو کنسرت یک خواننده، کوچک و بزرگشان را بهصف میکند اما پای دستمزد و معیشت که میان میآید ترجیح میدهند کنار گود ایستاده و یا در بهترین حالت، مشکلات جامعه کارگری را به تحریمها مرتبط کرده و تنها راهحل موجود را مذاکره یا بهعبارتی تسلیم مقابل آمریکا قلمداد کنند. از اغتشاشات 1401 و مواضع بزرگان اصلاحات تا سیاسیون و دیگر افرادی که دل در گروی این جریان دارند، چندان نمیگذرد و فراموش نخواهیم کرد که آنان چگونه با یک شورش ارتجاعی و ایرانستیز همراهی کرده و در جایگاه دانایکل از لزوم توجه به دغدغههای ضدفرهنگی طبقات بالا سخن گفتند اما در میانه تورم فراگیر و ضرورت حمایت همهجانبه از معیشت میلیونها کارگر و خانوادههایشان، همچنان به سکوت ادامه دادند. دیگر خبری از نطقهای غرای خاتمی و محتالی او نیست و حالا از سنگ صدا در میآید اما از اصلاحطلبان نه. در این بزنگاهها و نوع مواجهه با دغدغههای اصلی جامعه است که عیار اصلی جریانهای سیاسی مشخص میشود و بدون شک اصلاحات با این نوع رویکرد، آخرین میخها را بر تابوت خود خواهد زد.
ماراتن تعیین دستمزد کارگران برای سال 1403، فارغ از نتیجهای که اعلام شد واجد ویژگیهایی بود که در ادوار گذشته کمتر به چشم خورد. امسال برای نخستین بار بود که اجماعی قابلتوجه در سطوح مختلف برای استیفای حقوق کارگران شکل گرفت. ارتقای سطح معیشت آنان و رساندن رقم دستمزدها برای تامین حداقلهای زندگی، به نقطه اشتراک برخی گروههای اجتماعی و سیاسی بدل شد و بخش چشمگیری از محتوای تولیدشده در شبکههای اجتماعی به این موضوع مهم اختصاص یافت. دانشجویان عدالتخواه برای حمایت از کارگران حضور میدانی داشته و مقابل ساختمان وزارت کار تجمع برگزار کرده و حتی وزیر کار را مجبور به حضور در جمع خود و ادای توضیحات کردند، رسانههای رسمی در حمایت از مزدبگیران پای کار آمده و با پوشش مواضع نمایندگان کارگران در شورایعالی کار، مطالبات بهحق آنان را بازتاب دادند، کارزاری جمعی برای تعیین حداقل دستمزد 15 میلیونی شکل گرفت و نزدیک به 100 هزار امضا جمعآوری شد و حتی برخی چهرههای جریان اصولگرایی هم به حمایت از این پویش روی آوردند.
این اهتمام و اراده جمعی نشان داد که جامعه کارگران اگرچه تا زمانی که به تشکلیابی نرسند شاید نتوانند مطالبات خود را تحقق بخشند اما همین کنش جمعی شکلگرفته در مدت زمان محدودی نشان داد که میتوان امیدوارانهتر به آینده برای بهثمر نشستن مطالبات کارگران نگاه کرد.
اما ماجرای تعیین دستمزد و حمایت جمعی از کارگران، بازندههایی هم داشت که مهمترین آن جریان اصلاحطلب بود. روزه سکوت اصلاحطلبان و خاموشی آنان در این ماجرا نشان داد که چرا این جریان در حال احتضار است. بیتفاوتی نسبت به چنین مسئله حیاتی، حاکی از انقطاع اصلاحطلبان با دغدغههای اصلی جامعه است و گویا چُرت آنان با این قسم مسائل پاره نخواهد شد. آنان برای حجاب، انتخابات و نظارت استصوابی همیشه آماده کنشگری اند، لغو کنسرت یک خواننده، کوچک و بزرگشان را بهصف میکند اما پای دستمزد و معیشت که میان میآید ترجیح میدهند کنار گود ایستاده و یا در بهترین حالت، مشکلات جامعه کارگری را به تحریمها مرتبط کرده و تنها راهحل موجود را مذاکره یا بهعبارتی تسلیم مقابل آمریکا قلمداد کنند.
از اغتشاشات 1401 و مواضع بزرگان اصلاحات تا سیاسیون و دیگر افرادی که دل در گروی این جریان دارند، چندان نمیگذرد و فراموش نمی شود که آنان چگونه با یک شورش ارتجاعی و ایرانستیز همراهی کرده و در جایگاه دانایکل از لزوم توجه به دغدغههای طبقات بالای جامعه سخن گفتند اما در میانه تورم فراگیر و ضرورت حمایت همهجانبه از معیشت میلیونها مزدبگیر و خانوادههایشان، همچنان به سکوت ادامه دادند.
امروز و در جریان تلاش برای ارتقای معیشت میلیون ها نفر نیز خبری از نطقهای خاتمی نبود و حالا از سنگ صدا در میآید اما از اصلاحطلبان نه!
در این بزنگاهها و نوع مواجهه با دغدغههای اصلی جامعه است که عیار اصلی جریانهای سیاسی مشخص میشود و بدون شک جریان اصلاحات با این نوع رویکرد از بدنه اجتماعی خود دورتر و دورتر می شود.