«کمی تا قسمتی معمولی»
نوشته: باربارا دی
ترجمه: محبوبه نجفخانی
ناشر: افق، چاپ اول 1400
304 صفحه، 55000 تومان
***
باربارا دی، متولد 1951، نویسندهای است که تمرکزش را بر مسائل نوجوانان در رمانهایش معطوف کرده و برای همین گروه سنی نیز مینویسد. او که خود در بروکلین بزرگ شده، همواره به رفتار و عادات و دغدغههای نوجوانان نسل خودش و سپس نسلهای بعدی و مقایسهی آنها با یکدیگر، توجه داشته و انعکاس دنیای نوجوانان را بیش از هر قالب دیگری در رمان امکانپذیر دیده است. او قصهگویی را در قالب کتابهای کمحجم کمیکاستریپ آغاز کرد و نهایت تلاشاش را میکرد که در آمیزهای از تصاویر و کلمات ساده و جملات کوتاه، داستانی پرکشش برای مخاطبین کودک روایت کند. بهتدریج حس کرد نیاز داستانپردازی و رضایت خاطر از نوشتن را در میان نوجوانان پیدا خواهد کرد. مطالعاتاش را در اینباره گسترش داد و به مراکز مختلف آموزشی، تفریحی و درمانی سر زد. او سنترال پارک را برای ساعتها زیر پا گذاشت و وجببهوجب بروکلین را گشت تا نشانی از نوجوانانی بیابد که با جهان داستانی او همخوانی دارند و نمونههای بسیاری یافت که در یازده رمانی که نوشته، از آنها بسیار گفته است. «کمی تا قسمتی معمولی» یکی از تحسینشدهترین این رمانها در نزد منتقدین، با شش جایزه است که مهمترین آنها کتاب منتخب شورای ملی مطالعات اجتماعی آمریکاست.
«کمی تا قسمتی معمولی» به دورهای از زندگی یک دختر نوجوان، به نام نورا، میپردازد که بهتازگی درمانهای طولانی سرطان را پشتسر گذاشته و قصد دارد به روال عادی زندگی خانوادگی و تحصیلیاش بازگردد. در یک خلأ دوساله، دختر نوجوان فاصلهی بسیاری از خانه و مدرسه گرفته است. گرچه او در یک بیمارستان روزانه درمان سرطان را طی میکرده و اغلب شبها به خانه برمیگشته، اما حالا رفتارها و عاداتاش به نظر پدرومادر غریب و غیرقابلدرک میآید. در مدرسه نیز برقراری ارتباطی دوباره با معلمین و دانشآموزان برای نورا با چالشهای بسیاری همراه است که هر فصل از این رمان به بخشی از آنها میپردازد.
داستان با شرح ظاهر نورا و تعجب همکلاسیهایاش از آن آغاز میشود. موهای بهشدت کوتاه دخترک و لباسهای گشادش که بیشتر شبیه لباس تعمیرکاران ماشین است تا دختری که به مدرسه آمده، توجه بچهها را به او جلب میکند. آنها سؤالپیچاش میکنند تا بدانند چرا موهایش را کوتاه کرده و لباسی دخترانه نپوشیده است. بعضیها او را با پسرها اشتباه میگیرند و با لحنی پسرانه با او حرف میزنند. این مسأله در آغاز به شدت بر عزت نفس و تمایلاش به حضور در کلاس اثر میگذارد. تلاش میکند کمتر به چشم بیاید و در گوشهای کور از کلاس جا بگیرد. رفتار عذرخواهانهی همکلاسیها او را عصبیتر میکند. علاقمند است با آنها ارتباط برقرار کند، اما نگاه ترحمآمیزشان آزارش میدهد. دربارهی مسؤولین مدرسه نیز همین اتفاق میافتد. گرچه آنها از در حمایتگری و همراهی برمیآیند، اما نورا که از ابتدا با موضعی تدافعی وارد مدرسه شده، قادر به پذیرش پیشنهادهای دوستانهی آنها نیست. او به همه با نوعی انتقاد طنزآمیز نظر میکند. بهنظرش همکلاسیها بهرهی هوشی چندان بالایی ندارند و همهی سؤالهایشان از او، جوابهای بدیهی در دل خود دارد. معمولاً نورا با لحنی کنایی به آنها پاسخ میدهد و تمامی کمکهای آنها را پس میزند و حس میکند مدرسه جایی نیست که او بتواند دوستی هماندازه و همفکر پیدا کند. هرچند بچهها در اینکه با او رفاقت کنند و راهی برای جلب محبت او بیابند تلاشی خستگیناپذیر در پیش گرفتهاند.
پروژههای مشترک مدرسه که در آن روحیهی کارِ گروهی تقویت میشود به نورا و دوستاناش کمک میکند ارتباطات مؤثرتری با هم برقرار کنند. گروه میکوشد استعدادهای نورا را کشف کند و پرورش بدهد. یکی از راهکارهایی که معلمها پیشنهاد میدهند تا نورا بیشتر به فعالیتهای گروه علاقمند شود، این است که با اسطورهها و افسانههای کهن همذاتپنداری کند و هر بار در نقش یکی از آنها، حکایتاش را برای تمامی مدرسه تعریف کند. نورا نگران میشود که مبادا از پس این کار برنیاید. ضعف بدنی و عوارض داروهای شیمیدرمانی که هنوز در او باقی مانده و نیز احساس بدبینی نسبت به محیط مدرسه و خانواده، موانع بزرگی بر سر راه او هستند. او مدام از خود میپرسد که آیا خواهد توانست بدون تب و تنگینفس و درد که در این دو سال اخیر هر لحظه همراهاش بوده، به فعالیتهای عادی زندگیاش برگردد و این پروژههای مدرسه را پیش ببرد یا نه. او نیاز به یک پیروزی بزرگ دارد؛ چیزی که بهقدر کافی تلنگری برای بازگشت به روال عادی باشد.
باربارا دی میکوشد فرآیندی از سازگاری یک نوجوان را با محیطهای مختلف اجتماعی به تصویر بکشد که در عین حمایتگری میتوانند با قضاوتها و ترحمهای بیجایشان افراد ناتوان را پس بزنند و به انزوا بکشانند. این محیطها اعم از خانه، مدرسه، مراکز تفریحی و درمانی میتوانند دختری با حساسیتهای نورا را تشویق به تداوم زندگی معمولی خود کنند یا از روال بهبود و پیشرفت دورش کنند. نورا نیز با توجه به روحیات انتقادگری و غرور خاص خودش میتواند تلاشهایی سازنده برای پیوستن به جمع کند یا ترجیح دهد همهی برنامههای زندگیاش را به شکلی انفرادی طرحریزی کند. این چالشی است دوطرفه که طی آن جامعه و نوجوانی با نیازهای ویژه و منحصربهفرد خود سعی در رسیدن به تفاهمی ثمربخش دارند. ماجراهایی که این چالشها را همراهی میکنند به اندازهی همان افسانههایی که از اسطورهها گفته میشود جذاب و خواندنیاند.
«نوشتافزار مورد علاقهام خودکار ژلهای بنفش است. من برای خطخطی کردن و طراحیهای بیهدف از این خودکار استفاده میکنم و نمیتوانم بگویم که وقتگذرانی مورد علاقهی من است، اما وقتم را پر میکند؛ هاها. به این خاطر از طراحیهای بیهدف خیلی خوشم میآید که مهم نیست چه طرحی از کار دربیاید. کسی از من نمیپرسد که معنی طرحهایی که کشیدی، چیست، یا آنها را بشمارد یا با طراحیهای قبلی مقایسه کند. کسی نمیخواهد بداند که طراحیهای بیهدفت تمام شده یا نه، چون وقتی پای طراحیهای بیهدف به میان میآید، تمام کردن اصلا مهم نیست.»