«ماکیاوللی برای همه»
(فیلسوف روزهای دشوار)
نویسنده: پاتریک بوشرون
مترجم: لیلا سازگار
ناشر: نشر نو، چاپ اول 1401
110 صفحه، 60000 تومان
****
در فرمان سلطنتیِ مظفرالدینشاه قاجار در خصوص نصب صدراعظم آمده بود: «او به کلیۀ امور و پُلتیک دولتی از خارجه و داخله خبیر و بصیر است.» خوانندۀ امروزی احتمالاً از واژۀ «پُلتیک» تعجب میکند. در این صورت، بیشتر شگفتزده میشود اگر واژۀ «پُلتیکچی» را هم بشنود. و بعد لابد میپرسد ماجرای این کاربردها چیست.
در ایران، تا قبل از انقلاب مشروطه، از سیاست مدرن خبری نبود. لذا برای آن واژهای هم نداشتند. با گرتهبرداری از زبان فرانسه، به کارهای دولتهای غربی میگفتند «پُلتیک» و به سیاستمدار «پُلتیکچی». واژۀ «سیاست»، تا آن زمان، معنای دیگری داشت. بعدها معنای امروزیاش را یافت و مشتقاتش، مثل «سیاستمدار»، بهکار گرفته شدند. اگر این مطلب عجیب مینماید، عجیبتر از آن این است که باید گفت حتی امروزه هم بیشتر افراد سیاست مدرن را نمیشناسند. سیاست را تعاملات عرفی برای رسیدن به منافع شخصی میدانند؛ همان چیزی که در جوامع ابتدایی یا قبیله و طایفه رخ میدهد. اساساً چگونه کسی میتواند معنای مدرن سیاست را بفهمد؟ آیا تجربهاش را دارد؟ غالباً خیر. آیا دانشش را دارد؟ بیشتر خیر! اگر آری، چگونه، از کجا، از کدام کتاب بهدست آورده است؟ کسانی که در زمینۀ تاریخ و تئوریهای سیاست چیزی مطالعه نمیکنند، به توهم دانایی بالایی در مسائل سیاسی میرسند.
یکی از آموزگاران سیاست مدرن نیکولو ماکیاوللی (1469-1527) است. اما صرفنظر از مضمون مثبت یا منفی دیدگاههایش، در ابتدا این مسئله مطرح میشود که آشنایی با نظریات او چه سودی برای همگان دارد؟ مگر مخاطب حرفهای ماکیاوللی رهبر، شهریار، سیاستمدار نیست؟ پاسخ این است که مخاطب اولیه، شاید، اما – و نکتۀ مهم همین است – موضوع و مضمون اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی بهکار همه میآید، و نهفقط شماری اندک از دستاندرکاران سیاسی سطح بالا. از باب تمثیل، مخاطب سعدی در «گلستان» افراد باسواد بود که در آن زمان عدهای قلیل بودند، اما امروزه با رواج گستردۀ سواد، میتوان گفت مخاطب او همۀ فارسیزبانان امروز است. در باب ماکیاوللی نیز چنین است؛ زیرا او به سرشت سیاست مدرن و منطق سیاسیکاری آن میپردازد؛ همان چیزی که امروزه همۀ شهروندان عملاً با آن درگیرند یا دستکم اگر بخواهند، میتوانند درگیرش شوند. برای نمونه، یک نکته از دروس عمومی ماکیاوللی این است: «شهریار باید خود را در موقعیتی قرار دهد که همواره از کسانی که بر آنها فرمان میراند بدترین را انتظار داشته باشد. امروز قانونگذاران این نکته را بهخوبی میدانند یا باید بدانند: کسی قانون وضع نمیکند به این امید که آن قوانین بهشکلی بیطرفانه و خیرخواهانه اجرا شوند. هنگام وضع قانون یا پرهیز از وضع قانون بدترین موارد کاربرد آن را پیشبینی میکنند.»
با همۀ این اوصاف، فهم بینش ماکیاوللی آسان نیست. برخورد با ماکیاوللی هم در بیشتر موارد گزینشی بوده است و نه همهجانبه. تازه اگر او را بخوانند؛ که غالباً نمیخوانند. گوستاو فلوبر، در همین زمینه، به طعنه میگوید ماکیاوللی را نخوانده به چشم یک شریر میبینیم. بهعلاوه، هر کسی ارزشها و اولویتهای خاص خود را محور فهم آثار و اندیشههای او قرار داده است. لذا میبینیم فهرست مخالفان غربی ماکیاوللی فهرست بلندبالایی است: فرانسیس بیکن، ویلیام شکسپیر، ادموند برک، کارل مارکس، انگلس و... . ولی آنچه معمولاً ماکیاوللیسم نامیده میشود، نسبت اندکی با ماکیاوللی دارد؛ چهبسا اصلاً به او مربوط نیست.
پاتریک بوشرون، مورخ فرانسوی، برای رفع این بدفهمی آستین بالا زد و نتیجهاش شد این اثر کوتاه که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. کتاب شش بخش دارد که به ترتیب عبارتند از: «جوانی»، «زمان عمل»، «پس از مصیبت»، «شیوۀ نگارش»، «جمهوری نفاق» و «هرگز دیر نیست». هر بخش از پنج فصل تشکیل شده و هر فصل سه صفحه است. در مجموع سی فصل کوتاه و خوشخوان. بوشرون در این فصول سیگانه خواننده را قدمبهقدم با خود جلو میبرد تا به ماکیاوللی نزدیک سازد و چهرۀ واقعی او را بهتر ببیند. این کتاب مثل یک سریال جالب و جذاب است که هر اپیزودش، هم عطش برخاسته از اپیزودهای قبلی را فرو مینشاند و هم خواننده را تشنۀ اپیزود بعدی میسازد. کتاب با یک «پیگفتار» در باب وضعیت سیاسی جهان غرب در سالهای اخیر به پایان میرسد.
کتاب مختصر است و این عیب آن نیست، بلکه مزیتاش به شمار میآید (خصوصاً در این زمانه). زیرا این اختصار بهدلیل پختگی و فشردگی و حذف زوائد و رودهدرازی نکردن و یکراست به سراغ اصل موضوع رفتن است. نویسنده میخواهد چند سؤال کلیدی را بکاود: چرا ماکیاوللی کهنه نشده است؟ چرا هنوز به خواندن و فهمیدن ماکیاوللی نیاز داریم؟ ارزش و اهمیت ماکیاوللی برای انسان امروزی چیست؟
کتاب مختصر است، اما نویسنده خوب میداند که چگونه از این فضای اندک حداکثر استفاده را ببرد. با اینکه عرف چنین کتابهایی این است که فقط به کلیات بپردازند، اما نویسنده به جزئیات بسیار ریز هم اهتمام داشته و آنها را از قلم نینداخته است. این امر برای سرگرمی نیست، بلکه به دلیل روشنگری آن جزئیات است. دیگر اینکه بوشرون به زمینه و زمانۀ ماکیاوللی هم خوب توجه کرده و اندیشۀ ماکیاوللی را در بستر رویدادهای زندگیاش، از جوانی تا مرگ، کاویده است. از اینرو، کتاب خالی از نکات خاکبرسری هم نیست.
کتاب مختصر اما جامع است؛ زیرا برای شناخت درست ماکیاوللی نباید فقط به رسالۀ «شهریار» چشم دوخت. دیگر کتابهایش را هم باید خواند. اما حتی در نظر گرفتن دیگر آثارش، همچون نمایشنامههای کمدیاش، نیز کفایت نمیکند. به همین دلیل نویسنده حتی به سراغ نامههایش رفته و آنها را بررسی کرده است. نگاه جامع و منظومهای به نوشتههای ماکیاوللی فهم ما را از او تغییر میدهد. فهم درستی که جایگزین میشود، هم به خودآگاهی ما میافزاید و هم شناخت زمانه را بهبود میبخشد. هر دوی اینها نیز دست ما را برای کنشگری بهتر باز میکنند.
دقت کنیم کسی برای گفتن آنچه که عملاً در طول تاریخ از سوی حاکمان نادان و ستمگر اجرایی شده، در تاریخ اندیشه جایی نخواهد داشت، حال هر چقدر هم شهرت عمومی پیدا کند. اگر ماکیاوللی در تاریخ اندیشه و فلسفه جایگاهی ویژه از آن خود دارد – که دارد – پس بدون شک ایدههایی بدیع و نظریاتی نوآورانه ارائه کرده است. این وجه بداعت و نوآوری در تلقیهای رایج دیده نمیشود. این درحالیست که او انقلابی در اندیشۀ سیاسی و یکی از بنیانگذاران سیاست مدرن است. برخی حتی او را نخستین متفکر مدرن نامیدهاند. فارغ از این ارزشداوریها، آنچه مسلم است این است که ماکیاوللی منطق مستقل و سازوکار درونی سیاست مدرن را مستقیم و از نزدیک دید، فهمید، صورتبندی کرد و با وضوح تمام نوشت. نثر او روشن و روان است، اما تازگیاش بهقدری چشمگیر بود که تقریباً هیچکس متوجه آن نشد. به همین دلیل، فهرست هواداران او نیز کم و کوچک نیست. در صف آنان هگل هم قرار میگیرد و اسپینوزا – همان بهقول راسل، شریفترین همۀ فیلسوفان – ماکیاوللی را «بسیار دوراندیش» توصیف میکند و در باب او میگوید که هواخواه آزادی بوده و برای استقرار آزادی نیز مفیدترین توصیهها را ارائه کرده است. بوشرون هم در این کتاب مینویسد:
«قرار گرفتن در جایگاهی پستتر بهترین جا برای درک هنر فرمانروایی است. بیشک علمی برای شناخت حکومت وجود دارد که شهریاران و مشاورانشان آن را خوب میدانند. آنها از سرشت مردم باخبرند، یعنی آنها از بالا شور و هیجانهای اجتماعیای را زیر نظر دارند که مردم را به جنبوجوش وا میدارد؛ ولی آنچه آنها از موضع والای خود نمیبینند، واقعیت قدرتشان است. به همین دلیل است که همواره اجازه میدهند قدرتشان آنها را کور کند. کسانی که بهتر از همه قدرت را میفهمند همانهایی هستند که زیر فرمان آن قرار دارند. آنچه ماکیاوللی با کمال میل به افراد تحت سلطه وا میگذارد، آگاهی از سلطه است، و این آگاهی برای کسانی که دیگران را در آن سهیم میکنند بهشدت رهاییبخش است. او در کتاب "گفتارها" نوشته است: مردم میدانند چه چیزی آنها را سرکوب میکند.»
*دکترای فلسفه