«کشور کوچک»
نویسنده: گئل فی
ترجمه: آذر نورانی
ناشر: کتاب نیستان،چاپ اول 1402
175 صفحه، 135000 تومان
***
گئل فی، متولد 1982 که ملیت فرانسوی رواندایی دارد، نویسندهای است که مهاجرت را مبنای داستاننویسیاش قرار داده است. فی علاوه بر نویسندگی، به آهنگسازی و خوانندگی نیز میپردازد و شهرت اولیهاش به سبب آثار موسیقایی با مضامین اجتماعی است. زبان فرانسه در هنر او جایگاه ویژهای دارد، زیرا او کوشیده نسخهای منحصربهفرد از آن را که از منظر یک مهاجر بیان میشود، به گوش همگان برساند. فی اولین رمانش «کشور کوچک» را در سال 2016 نوشته و موفق شده با آن پنج جایزه ادبی را به دست آورد. از این رمان در سال 2020 فیلمی هم ساخته شده که اقبال گستردهای به همراه داشته است. این کتاب به 36 زبان ترجمه شده و نظرات منتقدان ادبی بسیاری را به خود جلب کرده است.
بخش آغازین رمان به نوعی شاهبیت و مضمون اصلی آن را بیان میکند، گرچه به شکلی ظریف و هوشمندانه از لو دادن ماجراها پرهیز میکند. راوی از قول پدرش دربارهی دو قوم رواندایی میگوید که دشمن سرسخت و دیرین یکدیگرند؛ هوتوها و توتسیها. این دو قوم با عداوت خونینشان یکی از بزرگترین فجایع نسلکشی را در تاریخ معاصر رقم زدهاند. پدر برای پسرش که راوی داستان است میگوید که هوتوها در اکثریتاند و توتسیها در اقلیت، اما آن گروه قلیل تحمل حضور آن جمعیت کثیر را ندارند و جنگی بیامان را علیه آنها به راه انداختهاند. توتسیها از نظر ظاهری احساس برتری نسبت به هوتوها دارند؛ آنها قدبلندترند، اندمهای کشیده و صاف دارند و بینیشان ظریفتر است. اما هوتوها کوتوله و اغلب چاقاند و بینی پهن و کوفتهای دارند. حتی همین ظواهر باعث دشمنی عمیقی بین آنها شده است.
پدر راوی به او میگوید که مادرش هم یک توتسی است؛ با همان لجاجت و خودخواهی خاصی که در قومش دیده میشود. راوی متوجه دلیل این تشبیه نمیشود. او علت عدوات میان هوتوها و توتسیها را نیز به روشنی درک نمیکند؛ آیا آنها کشوری جداگانه دارند؟ پدر به او پاسخ میدهد که هردوشان هموطناند، آیا دینی متفاوت دارند؟ پدر میگوید که هر دو خدایی واحد را میپرستند، آیا زبانشان فرق دارد؟ پدر در جواب به زبان یکسان هر دو اشاره میکند. راوی گیج میشود و از پدر دلیل اختلافشان را میپرسد و پدر در طنزی تلخ و گزنده پاسخ میگوید که: دماغشان مایهی نزاع میان آنهاست!
در طی داستانی که راوی از زندگی خود در رواندا و نیز فرانسه تعریف میکند، گویی فلسفهی «جنگ بر سر دماغ» روشنتر و قابلدرکتر میشود. او از زندگی مشترک پدر و مادرش بهعنوان موتیف روایتش استفاده میکند و میکوشد با تحلیل ازدواج شکستخوردهشان، به ریشههای اختلاف میان آدمهای سرزمینش برسد. پدر و مادر او با شوق و شور نوجوانانهای به هم رسیدهاند. آنها از نژاد و ملیت و قارهای متفاوت بودهاند، اما به شدت و شتاب عاشق یکدیگر شده و کوشیدهاند خوشبختی را در کنار هم بیابند. پدر یک فرانسوی مهاجر است و تمامی سعیاش را بر ایجاد تفاهم با اقوام مادر متمرکز میکند. او میخواهد تضادها و فاصلههای فرهنگی و قومی را از میان بردارد تا زیستی مسالمتآمیز را در کنار قوم و هموطنان همسرش تجربه کند. اما این تلاش یک مانع بزرگ بر سر راه خود دارد و آن کسی جز مادر راوی نیست. اوست که با عنادی عجیب سعی در حفظ فاصلهها دارد و کوششهای پدر را با شکستهای پی در پی مواجه میکند. به همینخاطر است که پدر او را یک توتسی یکدنده و لجباز میداند و در برابر او احساس ناکامی و سردرگمی دارد.
راوی و خواهرش آنا میان دنیایی از تفاوتها و مجادلهها گیر افتادهاند و نمیدانند چه تدبیری در پیش بگیرند. جنگهایی که در بیرون خانهشان در جریان است بر عمق فجایع جاری در خانواده میافزاید و به آن ابعاد پیچیدهتری میبخشد. خواهر و برادر سعی در برقراری صلح و آرامش دارند، اما مسیری که اختلافات طی میکند به گونهای است که تلاش آنها به ندرت ثمربخش و سودمند واقع میشود. اما جدایی پدر و مادر نیز آتش جنگ در خانواده را فرو نمینشاند، بلکه جنبههای تازهتری را وارد آن میکند. در دوپارگیِ خانواده، خواهر و برادر میان پدر و مادر دست به دست میشوند و همواره این تنش را که پیش کدامیک بمانند تا دیگری کمتر آزار ببیند، با خود به همراه دارند.
اما مهاجرت در مرتبهای بالاتر از جنگ و اختلافات قومی میایستد و گویی مسائل را پیچیدهتر و عمیقتر میکند. راوی زندگی عاری از جنگ را در فرانسه، کشوری که به آن پناه برده، تجربه میکند؛ کشوری با سابقهای طولانی در مهاجرپذیری که آدمها در آن به مرور آموختهاند که چهطور به تفاهم نسبی و همزیستی مسالمتآمیز برسند. اما این موضوع موجب التیام زخمهای گذشتهی زندگی در رواندا نمیشود، بلکه گویی به شکلی متناقض و معماگونه، آنها را بیشتر در معرض دید قهرمان داستان قرار میدهد. او همواره ناگزیر از به یاد آوردن روزهای تلخ گذشته و واکاوی آنهاست تا بتواند گشایشی در میان این همه تشویش و ترس پیدا کند. به همین خاطر است که او سفری طولانی و پُر نوسان از گذشته به حال و از رواندا به فرانسه را در پیش میگیرد تا پاسخی برای پرسشهای دیرینه و تسکینی برای زخمهای کهنهاش بیابد.