به گزارش الف؛ دولت آمریکا و تئوریسین های حوزه سیاست خارجی و نظامی این کشور، پس از جنگ جهانی جهانی دوم و البته به طور خاص پس از پیروزی در جنگ سرد، سرخوش از پیروزی های کسب شده، هژمونی جهانی آمریکا را به یک کلیدواژه برای خود و مردم دنیا تبدیل کردند. در واقع، در چهارچوب این طرحواره، پایه و بنیان اصلی نظام بینالملل در دوره مذکور، قدرت برترِ آمریکا در نظر گرفته می شد.
با این حال، با گذشت زمان و هر چه به جلوتر حرکت می کنیم، پایه های ایده هژمونی آمریکایی و موقعیت برتر و غالب این کشور در نظام بین الملل نیز بیش از پیش خدشه دار شده است. در این رابطه می توان به شواهد و قرائن زیادی نیز اشاره کرد با این حال، زمانی "مادلین آلبرایت" وزیر خارجه سابق آمریکا در موضعگیری، تاکید کرده بود که بنیان های اصلی هژمونی آمریکایی، مبتنی بر دو اصل است: مشروعیت استفاده از قوه قهریه و زور توسط آن در قالب معادلات و مسائل بین المللی(کنشگری آمریکا به عنوان پلیسِ جهان)، و تواناییهای فوقالعاده آمریکا در خوانش روندها و تحولات آتی جهان و انجام برنامه ریزی های لازم، متناسب با آن ها.
آلبرایت این موضع گیری را در قالب دکترین خود در اواخر دهه 1990 میلادی مطرح کرد با این حال، با گذشت چیزی در حدود 26 سال از طرح این مساله، اکنون به وضوح این مساله آشکار شده که تا چه اندازه دیدگاه مادلین آلبرایت در مورد بنیان های هژمونی جهانی آمریکا، بی پایه و اساس شده است. به عنوان مثال، اکنون انتقادهای زیادی در مورد انفعال گسترده دولت آمریکا در رابطه با جنایات صهیونیست ها علیه مردم فلسطین در بحبوحه جنگ غزه، از سوی افکار عمومی اقصی نقاط جهان(از جمله آمریکایی ها) و البته کارشناسان و تحلیلگران و همچنین نخبگان سیاسی و نظامی-امنیتی بین المللی مطرح می شود.
البته که در مورد کمک های تسلیحاتی آمریکا به اوکراین در قالب جنگِ این کشور با روسیه نیز انتقادات جدی از دولت آمریکا مطرح است و بسیاری از جمله پروفسور "جان میرشایمر" استاد روابط بین الملل دانشکاه شیکاگوی آمریکا بر این باورند که آمریکایی ها و مجموعه جهان غرب، از جیب و خون اوکراینی ها، اقدام به تنش زایی علیه روسیه کردند و حالا هم به دنبال عقب نشینی آبرومندانه از این جنگ هستند و چپ و راست به طرف اوکراینی پالس می فرستند که باید خود را آماده مذاکرات صلح با روسیه کند!
از این رو، آمریکا دیگر بر اساس آنچه مادلین آلبرایت می گفت، از موقعیت مشروع و قانونیِ ادراکی برای یک قدرت غالب و هژمون در نظام بین الملل برخوردار نیست و حتی کنشگری آن در قالب جنگ های غزه و اوکراین، عملا این کشور را به یک نیروی تبهکار در چشم افکار عمومی جهان تبدیل کرده است. مساله ای که یک شکست اخلاقی بزرگ و فاحش در حوزه قدرت نرم و اقناعی، برای واشینگتن به حساب می آید.
در عین حال، اینکه آلبرایت معتقد بود که توانایی های فوق العاده آمریکا در خوانش تحولات و روندهای آتی جهان نیز از آن یک ابرقدرت و نیروی برتر در جهان ساخته هم دیگر محلی از اعراب ندارد. آمریکایی ها هیچگاه تصور نمی کردند که جنبش حماس دست به عملیات هفتم اکتبر(طوفان الاقصی) بزند. آن ها انتظار تقابل جدی و گسترده محور مقاومت در منطقه غرب آسیا، همچون شرایط کنونی با منافع راهبردی خود را هم نداشتند.
جدای از همه این ها، این کشور فکر نمی کرد که روزی متحدان سنتی آن در منطقه کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس، عملا به این کشور پشت کنند و روابط دو طرف، به سردی و تنش حرکت کند. اضافه بر این ها، آمریکا فکر نمی کرد که اکنون اصلی ترین جنگ و چالش آن، نَه در حوزه سیاست خارجی و مسائل بین المللی، بلکه در داخل خاک این کشور و برای حراست از دموکراسی ادعایی آمریکایی در مواجهه با فردی نظیر ترامپ و اوج گیری مجدد وی در صحنه قدرت سیاسی این کشور باشد.
در واقع، سطح غافلگیری های آمریکا در رابطه با مسائل بین المللی و داخلی خود، به نحو فزاینده ای افزایش یافته و این موضوع نشان می دهد که واشنگتن دیگر نمی تواند از ایده "هژمونی آمریکایی" در عرصه بینالمللی سخن گوید.