«فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول»
نویسنده: مصطفی انصافی
ناشر: چشمه، چاپ اول 1397
140صفحه، 20000 تومان
*****
«فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول»، دومین رمان مصطفی انصافی، داستان سرراستی دارد. ماجرای نویسندهی جوانی به نام امیرعلی است که بعد از چند سال، کم و بیش عاشق همدانشگاهی سابقش، لیلا، شده است. دختری پولدار و شاعر که سه کتاب شعر چاپ شده و یکی هم در دست بررسی در ارشاد دارد و کافهای و زندگی سرخوشی که در نوع خود و در زمانهی خود جذاب و متفاوت بوده است. «شعرهاش تلخ بود، اما خودش نه. خودش همیشه سرحال و سرزنده بود. حداقل این را نشان میداد. تنهایی را تاب نمیآورد. هر شب تا دیروقت با دوستهاش توی مهمانی بود. وقتی بر میگشت، دو سه ساعتی از نیمهشب گذشته بود و من هنوز پشت میزم زل زده بودم به دیوار و با خودم کلنجار میرفتم برای نوشتن رمان تازهام، ولی فکرهام را نمیتوانستم جمع و جور کنم.» زندگی امیرعلی با دریافت نامهای اشتباهی تغییر مسیر میدهد و اشتباه مأمور پست سرآغاز اتفاقات تازهای در زندگی شخصیتهای اصلی داستان میشود. در این میان ماجرای قتلی عجیب و ناگهانی به ماجراهای کتاب جهت میدهد و بعد از مدتی به تم اصلی داستان تبدیل میشود.
«فرمان ششم یا یک روایت دست اول از سوم شخص مقتول» عنوانی است که خواننده را به سوی کتابی فرمگرا هدایت میکند. فرم داستان شامل لایههای مختلفی است که بُر خوردهاند و روی هم قرار گرفتهاند تا لذت کشف برای خواننده بیشتر شود اما داستان به لحاظ حضور شخصیتها، وقوع قتل، تداخل زمانی و درهمآمیختگی سیلان ذهن راوی با اتفاقات پیرامونی، تغییر راوی از اول شخص به سوم شخص و حضور لیلا در خیال و واقعیت و حتی گاه در نقش راوی، شباهت زیادی به رمانهای خطشکن فارسی در این سبک دارد. گاه شبیه رمان مدرن «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» شهرام رحیمیان میشود که خود به تابلویی نقاشی از سبک کوبیسم میماند. در حالی که در بسیاری جهات از مضمون تا فرم شبیه «شب ممکن» محمدحسن شهسواری است. گاهی نیز سیلان ذهن و آشفتگی فکر و خیال راوی و درهم تنیدگی دنیای خیال و واقعیت «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها»ی رضا قاسمی را به یاد میآورد. رمانهایی که هر کدام در نوع خود بسیار محکم و اصولی و کمنظیر طراحی شدهاند.
مصطفی انصافی پس از رمان موفق و پرفروش «به اصفهان باز خواهی گشت» این بار به زمانی نزدیکتر و اکنونی قابل دسترسیتر میرسد. زمان داستان حدود سال 1377 است هرچند که راوی گاهی نیز به گذشته و خاطرات دورهی دانشگاه گریز میزند و تا حدی خط روایت را میشکند. مکان نیز تهران است با همهی مسائل جانبی و حاشیههای زندگی در آن. در این میان داستانهایی از واقعیت و افسانه از زندگی میرزادهی عشقی، شاعر آزادیخواه و مورد علاقهی لیلا نیز روایت میشود که میتواند زمان را تا حدود 70 سال به عقب ببرد. حضور شخصیتی از آن دوره و روایت خاطراتش نیز به اتصال این دو دورهی زمانی کمک میکند. و شاید این نشانهای باشد از علاقهی نویسنده به تاریخ و ماجراهای تاریخی که در اثر قبلیاش نیز نقش پررنگی دارد. لحن راوی هم متناسب با وضع و دورهی تاریخی مورد بحث، به خوبی تغییر میکند. «تا جایی که خاطرش بود، جمال تنها کسی است که چنین تحلیلی از قتل عشقی ارائه داده. جمال معتقد بود که کار کارِ قوامالسلطنه است که به قدر کفایت کینه داشته، هم از عشقی که در مقالات الفبای فساد اخلاق حسابی پنبهاش را زده بود و هم از رضاخان که برایش پروندهسازی کرد و طومارش را درهم پیچید و دست آخر تبعیدش کرد به فرنگستان. حضرت قوام هم از همان بلاد فرنگ دسیسه چید و نقشه کشید و پول داد به همان بیکارهای مزدور عقیدهفروش که عشقی در همان مقالات، "یالانچی قارداش" نامشان داده بود تا عشقی را بزنند و بیندازند گردن رضاخان.»
شخصیتهای اصلی کتاب را امیرعلی و لیلا میسازند که کم و بیش پرداخت شدهاند اما شخصیتهای درجه دوم مثل آیدا و نوید مبهمترند. یکی از تکنیکهایی که راوی یا راویان داستان برای شناساندن شخصیتها به مخاطب به کار بستهاند استفاده از دیالوگ است. به بیانی دیگر در خلال این دیالوگهاست که شخصیتها و جنبههایی از تفکراتشان شناخته میشوند. در بسیاری از مواقع نقش گفتگوها تا بدان جا است که بار پیشبرد داستان را بر عهده دارند.
توصیفهای زیاد و با جزییات در بسیاری از مواقع میتوانند به درک بهتر صحنه، شناساندن شخصیتها و پرداختشان و تصویر کردن بهتر دنیای داستانی کمک کنند اما گاهی نیز اضافه و خستهکننده به نظر میرسند. شرح و توضیحاتی از این دست باعث از ریتم افتادن داستان میشوند: «فرزاد سینی خالی را گذاشت گوشهی میز و رفت سراغ کتابخانهی کوچکی که کنج کافه بود. سه جلد کتاب برداشت و رفت سمتشان. کتابها را داد دست لیلا و سینی را برداشت و رفت. لیلا کتابها را داد دست نوید و گفت ...»