«راه ناهموار تمدن»
(هفت مقاله درباره تمدن)
نویسنده: مجموعه نویسندگان
مترجم: محمد ملاعباسی و سیدعلی تقوینسب
ناشر: ترجمان علوم انسانی، چاپ اول 1395
256 صفحه، 18000 تومان
***
استفاده از واژه "تمدن" نیمه دوم قرن هجدهم و در اروپای غربی شروع شد. نویسنده نامدار و خوشقلم انگلیسی، ساموئل جانسون (1709-1784)، در سال 1755 لغتنامه مشهور خود را منتشر کرد، اما او در این لغتنامه جدید نپذیرفت که واژه "تمدن" را ذکر کند. این واژه بهتازگی در میان نویسندگان رواج پیدا کرده بود، اما جانسون از این کلمه جدید و مندرآوردی خوشش نمیآمد. بله، عجیب است، اما واقعیت دارد. حتی ولتر (1694-1778) فرانسوی نیز به آن بیتوجه بود. روزگاری بود که حتی واژه تمدن هم در همین تمدن جدید برای بزرگترین متفکران و نویسندگان، غریب و نامفهوم بود. بله، تمدن در دوران اوج تمدن تا این حد ناشناخته بود. اما امروزه همه چیز تغییر کرده است. دوران فعلی زمانهای است که مسئله تمدن محوریت پیدا کرده است، بهشکلی که دیگر نمیتوان درباره آن سکوت کرد. موافق و مخالف در مواجهه با آن بهطور مشخص موضعگیری میکنند؛ از برخورد تمدنها (ساموئل هانتیگتون) گرفته تا گفتگوی تمدنها (سیدمحمد خاتمی) و پیمان تمدنها (رجب طیّب اردوغان). حالا همگی بهسادگی درباره آن صحبت میکنند. درباره آن که نه، بلکه در حرف زدن آن را بهکار میبرند. چون کمتر کسی معنای دقیق آن را میداند.
اینک میتوانیم با یک سوال ساده آغاز کنیم. آیا تمدن خوب است یا بد؟ پاسخ همگانی به این سوال روشن است: خوب است. خیلی خوب است. شاید اینطور باشد، اما چرا؟ فروید (1856-1939) در کتاب مشهور خود، "تمدن و ملالتهای آن"، بهخوبی نشان میدهد که چگونه تمدن باعث نارضایتی عمیق انسانها میشود. اگر ما هم خوب دقت کنیم احتمالا آنچه را فروید دیده هم خواهیم دید. مگر مشکلاتی که امروزه گریبان همه ما را گرفته زائیده همین تمدن فعلی نیست؟ آلودگی آب و هوا، تخریب محیط زیست، بیماریهای جدید، بیکاری، جنگ، استثمار، استبداد و... .
اصطلاح تمدن خیلی دیر و همین اواخر رایج شد. این بدین معناست که مدلول آن قرنهای بسیاری قبل از آن شکل گرفته بوده است؛ آنقدر که بسیاری از مصادیق آن دیگر از بین رفتهاند. با توجه به این امر طبیعی است که نوعی گزینش مفهومی در این اصطلاح راه پیدا کند؛ چراکه اصطلاحات دلالتهای مفهومی محدودی دارند و نمیتوانند همه حقایق مصادیق خود را نشان دهند. اصطلاح تمدن نیز بهطرز چشمگیری دچار چنین نقصانی است؛ زیرا مصادیق آن حقایقی بسیار بزرگ و پهناور هستند. از این روی بهتر است از "تمدنها" سخن بگوییم و نه "تمدن". این جنبه مفهومی مسئله است. علاوه بر این، تمدن پیامدهای عملی هم دارد که اساسا همانها مسئلهساز بحثها شدهاند. مشکل اصلی اینجاست که از این اصطلاح سوءاستفادههای بسیار کرده و میکنند. نیازی به توضیح نیست که حکومتهای غربی با استناد به همین تمدن دست به چه جنایتها، کشتارها و غارتهایی از مناطق غیرمتمدن زدند. بهطور کلی حتی امروزه تمدن یکی از ابزارهای نظری برای توجیه استعمارگری حکومت غربی بوده است. این حکومتها حتی اگر هم فرض کنیم که در ادعای خود صادق باشند، بنا را بر این گذاشتهاند که تمدن یک فرآورده است که میتوان آن را از بیرون بر یک جامعه، ملت و کشور تحمیل کرد. اما مسئله مبنایی این است که تمدن یک فرآورده است یا فرآیند؟ با توجه به تاریخ تمدنها بهنظر میرسد که تمدن یک فرآیند پیچیده است که به صورت بومی در دل یک جامعه، ملت و سرزمین رخ میدهد و با ترکیب پیچیدهای از عوامل بسیاری در نهایت فرآوردهای به بار میآورد که به هیچ وجه قابل پیشبینی یا برنامهریزی پیشینی نیست. اگر اینگونه باشد، امروزه نباید به تمدن وارداتی خوشبین بود. هر ملت و دولتی که دغدغه تمدن دارد باید روی داشتههای خود حساب کند و روی پاهای خودش بایستد.
درباره تمدن نظریات زیادی ابراز شده. نه فقط در حوزه دانشهای تخصصی، بلکه عموم مردم نیز درباره تمدن اظهار نظر میکنند. صرفنظر از این تکثر و تنوع نظری، پیشفرضها و تعصبهایی درباره تمدن وجود دارد؛ باورهایی که عموم افراد عمیقا به آنها اعتقاد دارند، درحالیکه به آنها تصریح نمیکنند. احتمالا خودشان نیز درست از آنها باخبر نیستند. یکی از شایعترین موارد خوب بودن تمدن است. مفهوم "تمدن" با یک داوری ارزشی کاملا مثبت عجین شده است. اما برخی از متفکران به شدت در برابر چنین دیدگاهی میایستند. برای مثال ازوالد اشپنگلر (1880-1936)، نظریهپرداز نامدار آلمانی در حوزه تاریخ، تمدن را امری سلبی و نشانه فتور و زوال یک جامعه و فرهنگ میداند. او مینویسد: «از آنجاییکه شالوده هر فرهنگی دین است، لذا شالوده هر تمدنی بیدینی است. بیدینی و تمدن واژگانی مترادف هستند. در تمدن و بحران فرهنگ، بشر باروری معنوی خویش را از دست میدهد و ساختن و سوار بر هم کردن جای زادن و صاحب فرزند شدن را میگیرد». پیش از اشپنگلر و بیش از او، نیچه با لحن تند و بلاغی خود نوشت: «نقاط اوج فرهنگ و تمدن از هم فاصله بسیار دارد: نباید در گرداب تضادی که بین فرهنگ و تمدن برپاست گمراه شد. شکوهمندترین بزنگاههای فرهنگ، اگر از نظر اخلاقی بگوییم، در زمانههای فساد بوده است، نه آن دورههای مکرری که در آن انسانها داوطلبانه یا با زور، چون حیوانات رام میشوند و اصطلاحا به آن تمدن میگویند. این دورانها برای بلندترین روحها و سختترین جانها تحملناپذیر است. تمدن در مجموع خواهان چیزی است متفاوت از آنچه فرهنگ میپرورد؛ چه بسا عکسِ آن است».
خلاصه آنکه از نظر این دو متفکر آلمانی تمدن در تقابل با فرهنگ است. در نتیجه تمدن چیز سادهای نیست. ابعاد آن پیچیدهای است و خوبیها و بدیهای خاص خودش را دارد. این کتاب مجموعه مقالاتی است که تمدن را از زوایای مختلف ارزیابی میکند؛ واژه تمدن، مفهومش، تاریخ این واژه و مفهوم، تمدن در فرهنگها و تمدنهای مختلف، تمدن اسلامی، ابعاد اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی، سیاسی و نظامی تمدن.
اما اشتباه است اگر کسی گمان کند این اثر نقد منفی تمدن است. بله این کتاب بررسی انتقادی تمدن است، اما ارزشداوریهای نویسندگان درباره تمدن یکسان نیست. برخی نگاه مثبتی دارند و برخی منفی. بعضی از تمدن غربی دفاع میکنند و بعضی دیگر خیر. ارزش این کتاب در آن است که هر مقاله جنبهای از تمدن را بررسی میکند و هدف کلی کتاب هم آشنا کردن خواننده با ابعاد گوناگون این مسئله است. لذا این مجموعه مقالات هم پاسخهایی به اینگونه پرسشها و هم افقهای جدیدی را برای مسائل تازه پیش روی خواننده مینهد.
اما همه این مباحث چه لزومی دارد؟ فایده فهم بهتر تمدن و مسائل آن در چیست؟ پاسخ این است که فهم درست و عمیق تمدن نوعی خودآگاهی اجتماعی و تاریخی به بار میآورد. هر کدام از ما بهطور کلی در گوشهای از تمدن جای داریم و تصمیمات و کنشهایمان در نهایت به این فرآیند بزرگ تزریق میشود. دیدگاه ما درباره آن کلیت، سرنوشت جزئیات زندگی ما را تغییر میدهد. خلاصه اینکه همانطور که جزئیات زندگی شهروندان کلیت تمدن را تحت تأثیر قرار میدهد، فهم آنان از کلیت تمدنشان نیز به جزئیات زندگیشان جهت میدهد. به دیگر سخن، مسائل مربوط به تمدن از معدود مواردی هستند که هم با گذشته ارتباط دارند و هم با آینده. به تبع، حال را نیز در بر میگیرند؛ زیرا تمدن هم در پشت سر ما قرار دارد و هم افق پیش روی ماست. ما هم که در دل آن هستیم.
بنابراین نباید کسی گمان کند که مباحث مربوط به تمدن صرفا نظری است. برعکس، پیامدهای عملی بسیار بزرگی هم دارد؛ زیرا فعالیت عمده حکومتها، با توجه به قدرتی که دارند، تمدنسازی است. این فعالیت بزرگ بر همه جنبهها و فعالیتهای جامعه و کشور اثر میگذارد و آنها را تغییر میدهد. به عبارت دیگر هزینههای بسیار کلانی دارد و کل جهتگیری اداره جامعه و معیشت شهروندان را در مسیر دیگری قرار میدهد. برای مثال میتوان به این مسئله اشاره کرد: آیا یک تمدن تاریخ مصرف معینی دارد و پس از سررسیدن مهلتش برای همیشه از بین خواهد رفت؟ اگر چنین باشد، دیگر نباید سودای احیای تمدن ایرانی یا اسلامی را در سر پروراند. در غیر این صورت باید به شروط و شرایط احیای آن تمدن اندیشید.
*دکترای فلسفه