انقلاب اسلامی در زمانی شکل گرفت و به پیروزی رسید که نظام وستفالیایی دولت، ملت و دوقطبی بر جهان حاکم بود و این نظام باوجود خوی سلطهگرانهاش مورد قبول عموم ملتها و جوامع قرار داشت.
هیچ اتفاقی در جهان بعد از جنگ جهانی دوم رخ نمیداد مگر اینکه در چارچوب قانونمندی این نظام تعریف شده. از طرفی فوکویاما در سیر تاریخی جهان مرحله لیبرال دموکراسی را پایان جهان معرفی میکرد و از آن طرف مخالفان که چپگراهای کمونیست بودند چنین القا میکردند تنها راه خلاصی از وضع موجود جهان، گرایش به آموزههای سوسیالیستی و مارکسیستی است. حتی در مناطق اشغالی فلسطین، مبارزان آزادیخواه اکثراً متأثر از رویکردهای سوسیالیستی و کمونیستی بودند و آزادی فلسطین برای بسیاری از اعراب جنبه جهاد و شهادت در راستای باورهای دینی نداشت، بلکه از روی خویِ عربی و انگارههای ناسیونالیستی بود. زعم و اندیشه آنها بر این بود که تفکر «مارکسیسم» راه و روش مبارزه را میآموزد و سایر مرامها و تفکرها در صورتبندی مقوله مبارزه عاجز هستند. در سایر مناطق جهان اسلام نظیر لبنان و عراق هم مارکسیسم درحال اشاعه بود و مدعای علم مبارزه را با صدای بلند فریاد میزد.
در کشور خودمان نیز این تفکر وجود داشت که مبارزه را باید در آموزههای مارکس، انگلس و لنین جستوجو کرد. فارغ از گروههای تمام مارکسیستی نظیر حزب توده و چریکهای فدائی خلق، گروه مجاهدین خلق که در ابتدا تفکرات اسلامی داشت رفتهرفته به یک استحاله جدی رسید و در سال ۱۳۵۴ به فرمان تقی شهرام، رئیس وقت سازمان مجاهدین، این گروه از اسلام عدول کرد و مارکسیست شد. علت این انقلاب ایدئولوژیک به گفته خودشان این بود که مبارزه را نمیتوان در اسلام جست بلکه باید به مارکسیسم رو آورد. آنان در این امر به قدری رادیکالی و با افراط عمل کردند که دوستان مسلمان خودشان هم از تیغِ رادیکالیسمِ چپی آنها در امان نماندند و ماجرای تصفیه سازمانی رخ داد.
تنها انقلاب اسلامی بود که در تقابل با این نظام و بیاعتنا به رقابتهای موجود میان دو قطب برخاست و دست رد بر سینه هر دو ابر قدرت و قدرتهای دیگر زد. انقلاب اسلامی با تکیه بر شعار «نه غربی نه شرقی» به پیروزی رسید و با وجود تمامی توطئههای شرق و غرب تنها تداوم یافت بلکه خود بنیانگذار نظام جدیدی شد که هم از نظر شکل و هم از نظر محتوا با نظامهای پیشین تفاوت بنیادین دارد و آن شکلگیری دو اردوگاه یکی اردوگاه سلطهگران متشکل از دولتهای سلطهگر و دیگری اردوگاه سلطه ستیزان مرکب از ملتهای به پا خواسته سراسر جهان فارغ از مرزهای جغرافیایی، نژادی، مذهبی و قومی و زبانی است که در مقابل یکدیگر صفآرایی کرده و یک منازعه همه جانبه فرهنگی سیاسی، اقتصادی و نظامی را با شیوههای خاص خود و با الگوگیری از انقلاب اسلامی آغاز کردهاند.
برای درک بهتر این جهتگیری و بنمایه اساسی انقلاب بهتر است نگاهی به بخشهای اولیه بیانیه گام دوم داشته باشیم که رهبری معظم حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای میفرمایند:« برای همهچیز میتوان طول عمر مفید و تاریخ مصرف فرض کرد، امّا شعارهای جهانی این انقلاب دینی از این قاعده مستثنا است؛ آنها هرگز بیمصرف و بیفایده نخواهند شد، زیرا فطرت بشر در همهی عصرها با آن سرشته است. آزادی، اخلاق، معنویّت، عدالت، استقلال، عزّت، عقلانیّت، برادری، هیچ یک به یک نسل و یک جامعه مربوط نیست تا در دورهای بدرخشد و در دورهای دیگر افول کند. هرگز نمیتوان مردمی را تصوّر کرد که از این چشماندازهای مبارک دلزده شوند. هرگاه دلزدگی پیش آمده، از رویگردانی مسئولان از این ارزشهای دینی بوده است و نه از پایبندی به آنها و کوشش برای تحقّق آنها.»
وقتی مسأله اساسی انقلاب اسلامی، انسان و شأنیت انسان قرار گرفت، طبیعی است برقراری ارتباط با آن تسهیل میشود و این انقلاب این ظرفیت را پیدا میکند که با یافتن نقطههای اشتراک با سایر مردم دنیا روابط خود را بر مدار فطرت بشری که اساسیترین امر در دنیای بشری است آغاز کند. انقلاب اسلامی گرچه برمدار دین و ارزشهای دینی است، اما رویکرد تمام ایدئولوژیک بر محوریت اسلام نخواهد بود. همانطور که تاریخ این چهار دهه ثابت کرده است، گاهی انقلاب اسلامی با کسانی همراهی کرد و دست حمایت خود را بر شانه آنها گذاشت که شاید در بنیانهای معرفتی و عقیدتی فاصلهای به اندازه کهکشانها با آنان داشته باشد، اما محوریت انسانِ مدنظر اسلام و شأنیت آن موجب شد که ارزشهای ازلی و ابدی (همچون استقلال، مقابل با سلطه، آزادی و...) فتح باب روابط را انجام دهند.
به طور مثال وقتی حاجقاسم سلیمانی به شهادت رسید، عدهای از جوانان عدالتخواه ایتالیایی عکسهای او را در بخشهایی از رم پخش کردند و بر دیوارها نصب کردند، یا چپهای مارکسیستی در ونزوئلا و کوبا فریاد:«زندهباد چگوآرا، زندهباد سلیمانی» سر دادند. طبیعتاً آن جوان اروپایی یا آن چریکِ آمریکای لاتین از لحاظ فرهنگی، جغرافیایی، تاریخی و... هیچ ارتباطی با قاسم سلیمانی ندارد، اما آنها خوب فهمیده بودند انسان انقلاب اسلامی یعنی سردار سلیمانی به خوبی بر مدار ارزشهای اصلی انسان حرکت کرده است و فطرتها را نشانه گرفته و فلذا او در نزد عموم مردم جهان از جایگاه ارزشمندی برخوردار میشود. در انتها به این بخش از سخنان رهبری نگاهی میندازیم:« قیام ملت ایران توانست مسلمانان نقاط مختلف دنیای اسلام و کشورهای اسلامی را متوجهِ خود کند و به آنها تکانِ سختی بدهد، خیلیها را از خواب بیدار کرد و جوانها را هم متوجهِ آرمانهای دستیافتنی کرد. لذا حرکت، حرکت اسلامی شد.»