در ادبیات توسعه، از موازنه میان ثبات سیاسی و رقابت سیاسی سخن به میان آمده است. در این ادبیات، یک خوانش مهم، خوانش هنجاری است. در الگوی هنجاری ثبات و رقابت، ارزش های درونی یک کشور پایه و اساس قرار می گیرد.
برای فهم این الگو، نگاهی گذرا به تاریخ معاصر ایران می کنیم. در اوایل انقلاب که رقابت بیشتر شده بود، ثبات رو به افول گذاشت. مثال دیگر دهه ۳۰ است که در آن رقابت سیاسی در اثر آزادیهای نسبی بیشتر شد اما ثبات کاهش یافت. چالش گروه های روشنفکری با ارزش های درونی و دینی در دهه اول انقلاب، ثبات را به افول برد.
در سالهای بعد، انتخابات های منجر به روی کارآمدن دولت هاشمی، اوج ثبات را شاهد بودیم اما رقابت مطلوب در کار نبود. در انتخابات سال ۷۶، رقابت و ثبات هر دو در یک اوج جدید به ملاقات هم رسیدند.
انتخابات سال ۸۴نیز چنین بود اما در سال ۸۸، رکورد بی سابقه رقابت را شاهد بودیم در حالی که ثبات به کمترین حد خود رسید و شاهد هفت ماه اعتراض خیابانی بودیم.
در این میان، دولت پزشکیان همچون دولت رییسی و دولت روحانی خود حاصل مقارنه میان ثبات و رقابت و موارد درخشان در این خصوص بوده است.
انتخابات منجر به پیروزی مسعود پزشکیان نیز یک اوج از تعادل مذکور بود؛ هم رقابتی بود و هم نامزدها به قانون تمکین کردند. حتی حجم تخریب نسبت به دولت های گذشته کمتر شد و این به همراه تعادل گفتهشده، نشانه ای دیگر از نهادینگیِ تکاملیافته نظام بود.
مطابق آنچه گفته شد، دولت پزشکیان در یک روند موفق متولد شده است اما این دولت برای حفظ تعادل و مقارنه گفته شده، چالش هایی خواهد داشت و می بایست برای تحقق این هدف مهم، به گفتمان سازی اقدام کند. گفتمان وفاق و همدلی که دولت مذکور آن را سرلوحه خود قرار داده، بیان دیگری از حفظ تعادل و مقارنه ثبات و رقابت است. به عبارت دیگر، وفاق بدون مشارکت گروه های منتقد شدنی نیست؛ کاری که دولت روحانی در آن موفق نبود و حتی نتوانست حامیان خود را به طور وسیع حفظ کند.
دولت روحانی در ادامه نتوانست راه را برای رقابت دمکراتیک و شایستهسالارانه بگشاید و همچنین نتوانست در ثبات به معنای عام آن که شامل ثبات سیاسی و ثبات اقتصادی هم میشود کارنامهای مثبت از خود نشان دهد.
البته این دولت در فوقالعادهترین شرایط ایران پس از جنگ قرار گرفت و از این حیث باید انصاف را درباره آن رعایت کرد. درعینحال، دچار ضعفهایی بود که دولتهای قبل به آن مبتلا نبودند. یکی از این ابتلاها نداشتن گفتمان یا گفتمانی کلان بود که توان تجهیز یا بسیج عمومی را به دولت بدهد. برخلاف رئیس دولت اصلاحات که گفتمان آزادی و جامعه مدنی را پیش انداخت و یا دولت احمدینژاد که به مفهومی کلان مانند عدالت دست یازید، دولت روحانی از آغاز نتوانست گفتمانی را ارائه کند.
آنچه به نام «اعتدال» شعار دولت قرار گرفت غالباً یک روش بود که میتوانست مستمسک گروههای مختلف قرار بگیرد و اساساً اعتدال اصلی اخلاقی است که در عین همهگیربودن، کلان نیست. برای نمونه، گفته میشود که در غذاخوردن باید جانب اعتدال و میانهروی را نگاه داشت. در محبتکردن نباید زیادهروی کرد و یا «لا جبر و لاتفویض بل امر بین الامرین» و «خیر الامور اوسطها» و ... در عالم دین و اندیشه هم مطرح میشود.
اعتدال در عین کاربرد همهجایی اما مفهوم و آرمانی عام و کلان که بتواند آحاد جامعه یا تودهای عظیم از جمعیت مردمی را گرد خود آوَرَد نیست. آن انرژی کافی را ندارد. گزارههای انرژیک و جدی حول «اعتدال» شکل نمیگیرد؛ همان سان که حول «افراط» هم شکل نخواهد گرفت. همچنان که حول وفاق، به خودی خود گفتمانی شکل نخواهد گرفت، مگر این که ارزشهای همگانی و درونی کشور پایه و بنیاد آن قرار گیرد.
نکته دیگر این که نداشتن گفتمان تنها دلیل بحران عدم مقبولیت دولت نیست. بحران عدم مقبولیت را ابتدا باید در عدم موفقیت دولت جستجو کرد. عدم موفقیت نامی دیگر برای عدمدسترسی[۱] است. در کنار این دو بحران، بحرانی دیگر وجود دارد که به تقویت دو بحران مذکور منتهی میشود و آن بحران مشروعیت است که به نبود ایدئولوژی درست در دولت روحانی برمیگردد. توضیح آنکه دولت روحانی بهعنوان دولتی عادیساز نتوانست ایدئولوژی درونی و مشخصی از خود ارائه دهد و برای خود یارانی جانفشان یا یارانی جانی بیابد. دولت بی درونه و خارجه گرا که در پی عادیسازی یا نرمالیزاسیون بود، خود دچار روزمرگی و سپس بحران شد. حتی خودش هم نتوانست عادی باقی بماند.
بنابراین اگر دولت پزشکیان در پی گفتمان سازی و وفاق است، می بایست از خارج گرایی دوری کرده و نیز گفتمانی مشخص با غیریت ها، مرزها و تعاریف مشخص و واضح ارائه کند تا توان وحدت و همدلی را داشته باشد.
همچنین نباید وفاق را صرفا مقدمه موفقیت قرار دهد بلکه موفقیت و کارآمدی هم می بایست مقدمه وفاق قرار گیرد. همچنانکه که شاه هم با همه قدرت نتوانست از ایدهای مانند ظلاللهی[۲] برای بسیج عمومی و اتکا بر باورهای دینی مردم بهره بجوید، دولت اعتدال نهتنها قادر به استفاده از انباره دینی جامعه ایرانی نبود، که حتی نتوانست از مؤلفههای ملی و استکبارستیزی بهره لازم را ببرد.
بنابراین ملاحظه، دولت پزشکیان می بایست از انباره دینی جامعه برای گفتمان سازی و وفاق بهره بگیرد. اگر غرب گرایی را مبنا قرار دهد، نه در گفتمان سازی و خصوصا نه در وفاق توفیقی نخواهد یافت. قابل یادآوری است که تلاش های ملی گرایانه روشنفکران اصلی دولت روحانی نیز قرین به موفقیت نبود.
ایده ایرانشهری که توسط سیدجواد طباطبایی دنبال میشد و مجلاتی مانند «سیاستنامه» در پی عمومیشدن و بدلکردن آن به یک گفتمان-درست از طریق عمومیت یافتن- هستند نتوانست توفیقی برای دولت داشته باشد و نتوانست به سطحی بالاتر از نخبگان فکری نفوذ کند؛ اگرچه در میان نخبگان هم نفوذ اجماعآفرینی نداشته است؛ به این معنا که بتواند اکثریت و یا بخش بزرگی از فضای نخبگانی را با خود همراه کند.
همچنین پیشقراولی عباس آخوندی کافی نبود تا ایرانشهری بدل به گفتمانی آشنا برای مردم شود. آخوندی بهتفاریق سعی کرده تا ایده ایرانشهری را تبلیغ کند. اگرچه در گذشته سایت وزارتخانه متبوع او، این ایده را بهعنوان نظریه آخوندی طرح میکرد اما واقعیت آن است که در خوانش او از این ایده، آن قوت نظریهپردازی طباطبایی دیده نمیشود. درعینحال، وی خلاقیّتهایی بهخصوص ناظر به شهرسازی و بعد ساختمانی- و نه گفتمانی- نسبت به طباطبایی ارائه کرده است. اما تلاش او هم قرین به موفقیت نبود و دولت نتوانست طرفی از آن بجوید تا با اتکای به این ایده، برای خود یک ایدئولوژی دستوپا کرده و دست به گفتمانسازی بزند.
سخن نهایی اینکه دولت به منظور وفاق، می بایست بر دین و مردم و قانون به عنوان سه رکن درونی کشور تکیه و تأکید کرده و از ملی گرایی های غیردینی-که دست بر قضا غرب مدار است نه ایران مدار- و نیز غرب گرایی رایج دوری کند.
لازم به ذکر است که خود دکتر پزشکیان در حیات سیاسی اش، در تعادلی میان دین، قانون و مردم بوده و این از ظرفیتی برای یک گفتمان مترقی و ملی خبر می دهد که می تواند مزایای گفتمانیِ دولت های قبل را در خود داشته باشد.
----------------------
(۱) بحران عدمدسترسی دولت به این معناست که دولت در مواجهه با مسائل و مشکلات مردم توان پاسخگویی ندارد و در دسترس نیست. این بحران بهتنهایی کافی نیست تا یک دولت به بحران عدم مقبولیت و عدم مشروعیت گرفتار شود. این سه بحران اثری همافزا و زنجیرهوار بر یکدیگر دارند. این سه بحران که توسط «ارنستو لاکلائو» و زوج او «موف» طرح شدهاند، به تعبیر دقیق گفتمانی در یک زنجیره همارزی هستند.
(۲) اگرچه انگاره «ظلاللهی» پس از مشروطه با چالشهای بیسابقهای مواجه شد و تاریخ ایران شاهد دومین ضربه مهلک به حق الهی و فرّه ایزدی یا ظلالهی پس از ضربه نادرشاه به این قبیل انگارهها بود.