«چنان ناکام که خالی از آرزو»
نوشته: پتر هاندکه
ترجمه: ناصر غیاثی
ناشر: فرهنگ نشر نو؛ چاپ اول 1400
86 صفحه، 20000 تومان
***
پتر هاندکه، نویسنده، مترجم، شاعر و فیلمنامهنویس اتریشی متولد 1942 و برنده نوبل 2019، همواره چهرهای جنجالی در عرصهی ادبیات بوده است. در عین اینکه رنجهای انسان امروزی را در داستانهایش به تصویر کشیده و به سبب این مهارت مورد ستایش منتقدین قرار گرفته، اما اظهارنظرهایش دربارهی برخی وقایع تاریخی معاصر، بهویژه جنگ بوسنی، او را در معرض انتقادات و واکنشهای مخاطبیناش بهویژه در حوزهی بالکان قرار داده است. آنچنان که هیأت انتخاب آثار جایزهی پن، کتاب او را از لیست خود حذف کرد و مطبوعات ترکیه، بوسنی، کرواسی و آلبانی او را بهخاطر قضاوت یکسویه دربارهی تحولات منطقهشان محکوم کردند. گرچه او در مصاحبههایش بارها گفته که نگاهی منتقدانه به تمامی طرفهای متخاصم در جنگهای اروپای معاصر داشته و این در آثارش نیز تبلور یافته است، اما همچنان مناقشه بر سر تحلیلهای او در دنیای ادبیات داغ و پرسروصداست.
تمرکز هاندکه همیشه بر تجارب ناب انسانی است که خود را در موقعیتهای گوناگون اجتماعی و بحرانهای اجتماعی و سیاسی متجلی کرده است. شخصیتهای داستانی او را نمیتوان با عنوانهای مطلقی همچون «قوی»، «منفعل»، «بدذات»، «لجوج» و «فرشتهسیرت» طبقهبندی کرد. آنها از هرکدام از خصلتهای انسانی نسبتی را در خود دارند و این بر نگاه نقادانهی او به انسان صحه میگذارد. قهرمانهای داستان او نه آنقدر بیباک و عاری از تعقل به دل آتش میزنند و نه چندان محتاط و محافظهکارند که دست روی دست بگذارند تا سیل حوادث آنها را در خود ببلعد. آنها به اقتضای شرایط مسائل را حل میکنند یا لاینحل باقی میگذارند تا دیگران را به همراهی وادارند. گاهی اما روی این طیف در جایی قرار میگیرند که چارهای جز ترک میدان و دست شستن از زندگی در خود نمیبینند. این همان ویژگی است که در رمان کوتاه «چنان ناکام که خالی از آرزو» به شکلی بارز دیده میشود.
راوی داستان سفری را برای شناخت مادرش آغاز میکند که مبدأ آن واقعهی خودکشی اوست. مادری که با خوردن مقدار زیادی قرص به زندگی خود خاتمه داده است. زنی پنجاه و یک ساله که به نظر نمیآید چندان مستأصل و افسرده بوده که دست از ادامهی حیات شسته باشد. فرزند سوگوار میکوشد تا با نوشتن هرروزه از او، این فقدان را تسلی ببخشد. اما شطحیاتی که روی کاغذ میآورد تنها بر شدت خشم و ناتوانیاش از بازگرداندن مادر میافزاید. او همدردی دیگران را نیز پس میزند. کیست که بتواند عمق اندوهی را که از مرگ عزیزی گریبانِ بازماندگان را میگیرد، در ذهن تصور کند و مطابق با آن حرفی همدلانه بزند؟ این پرسش که تلویحاً پاسخ را نیز در دل خود دارد، راوی را از پذیرش هرگونه کلامی تسلیتآمیز از هر دوست و آشنایی بازمیدارد. او بیشتر میپسندد که با سماجت و لجاجت ذاتی خود در عزلت بنشیند و مویههایش را بنویسد. اما زمانی میرسد که از این روند خسته میشود و تصمیم میگیرد در این فرآیند سوگواری تغییری سازنده ایجاد کند. بههمینخاطر سراغ خاطرات و نوشتههای مادر می رود تا براساس آنها قصهای با محوریت او بنویسد. به نظرش میرسد که قصه، هم او را به درک بهتری از رفتار مادرش در خودکشی میرساند و هم او را به شناخت عمیقتری از مادر سوق میدهد.
مادر راوی در خانوادهای کشاورز و اسلوونیتبار به دنیا آمده است، در زمانهای که رعیتداری اگرچه ملغی شده، اما همچنان سایهاش بر مناسبات اشراف و زمینداران و کشاورزان خردهپا سنگینی میکند. راوی اذعان میکند که زن بودن در چنین جامعهای که پدر و برادرهای او هم از حقوق شهروندی چندانی برخوردار نیستند، چهاندازه میتواند دشوار و توانفرسا باشد. معیار تقسیم واحدهای زمانی برای مادر، جشنهای کلیساست. تنها جایی که به دختران مجال اندکی شادی داده میشود و آنها مدام به خاطر رفتنِ پنهانی به مجالس مهمانی، سیلی میخورند و در خانه محبوس میشوند. منبع مطالعهای جز روزنامههای مخصوص مناطق اسقفنشین ندارند و حتی انتخابشان در خوردن یا نخوردن غذا بسیار محدود است.
در چنین محیطی است که مادر راوی که تشنهی آموختن است، به تحصیل در شهری بزرگ میاندیشد. دردهههای آغازین قرن بیستم، مادر فرصت بزرگی برای جداشدن از خانواده و رهسپاری به شهری که میتواند آزادیهایی نسبی برای او فراهم آورد، پیدا میکند. مهاجرت از او فولادی آبدیده میسازد که قادر به انجام هر کاری از آشپزی حرفهای در رستوران تا حسابداری در مغازه میشود. بیمحابا رابطهای را آغاز میکند که خیلی زود به سرخوردگی ختم میشود. با شتابی بیشتر از پیش دربارهی ازدواج با یک افسر نازی تصمیم میگیرد. ازدواج به ناکامیهای او دامن میزند. شروع دوباره از صفر اما همیشه او را قبراق و پرانرژی به مسیر خودش در زندگی بازمیگرداند.
زندگی مادر با افتوخیزهای بیشماری همراه است. هر واقعهای شوکآورتر و ناتوانکنندهتر از دیگری است. جنگ، شرایط سخت اقتصادی و پیچیدگیهای زمانهی آلمانِ پساجنگ، قصهی او را پر از حوادث غیرمنتظره میکنند. او اما همواره راهی برای مدیریت اوضاع پیدا میکند که برای دیگران حیرتآور است. رویکردی که برای همهی وقایع در پیش میگیرد رها کردن خود و به دل ماجرا زدن است. او ترجیح میدهد شهامت و آزادی عمل خود را در عرصهی بحرانها محک بزند تا اینکه بنشیند و تماشا کند. چنین روحیهای از او شخصیتی پر از جذابیتهای ریز و درشت داستانی میسازد و مخاطبین راوی را با خود تا پایان قصه همراه نگه میدارد.
هاندکه در این رمان به آسیبشناسی شخصیت آدمهایی میپردازد که جنگ و بحرانهای اجتماعی که در پی آن رخ میدهند زندگیشان را زیرورو کرده است. او در کنار سختیهایی که انسان در عصر حاضر متحمل میشود، توفانهای ذهنی و درماندگیهای روانی او را زیر ذرهبین میگذارد. از نگاه او، بشر هیچگاه موجود پیشبینیپذیر و تابع قواعد جمع نیست. او اتفاقا در شرایط حساس میتواند برخلاف آنچه از خلقوخویاش انتظار میرود رفتار کند. جنگها، بنبستهای سیاسی، گرههای کور اجتماعی و از آن طرف ارزشهایی انسانی از قبیل ایثار، سعهی صدر و تشریک مساعی به نظر هاندکه از همین روحیه و رفتار انسان برمیآیند و این مسأله شاید قضاوت دربارهی او بهعنوان نویسندهای جامعهدوست با پیچیدگی و دشواری همراه میکند.
«شاید هم آدمی در تنگدستیِ بیشکل حال خوشتری میداشت و به اعتمادبهنفسِ پرولتری ناچیزی دست مییافت. اما در آن حوالی پرولتری وجود نداشت، حتی بیسروپایی هم وجود نداشت، دست بالا خانههای بیارزشِ خوشنشینهای فقیر. کسی نبود گستاخ بشود. آنهایی که دستشان پاک خالی بود، فقط شرم میکردند. فقر واقعاً ننگ بود.»