«ناهنجاری»
نوشته: اِروه لوتلیه
ترجمه: نرگس کریمی
ناشر: نشر افق، چاپ اول 1400
448 صفحه، 195000 تومان
***
انسان آنگونه که هایدگر از او تعبیر میکند، نمیتواند مستقل و مجرد از جهان پیرامونیاش وجود داشته باشد و بودناش را مدیون آن است. به این اعتبار جهان بر او مقدم است و میتواند هستیاش را دستخوش تحولات خود قرار دهد. او هر قدر به قوت خیال یا به مدد دانش خود، جهانهایی دیگر بیافریند، در آنها نیز هستیاش را مقهور و تحت تأثیر این جهانها خواهد دید. در جهانی موازی نیز این قاعده برقرار است و گویی تنها شکل و ساز وکار آن به گونهای دیگر رقم میخورد. از این منظر میتوان گفت اِروه لوتلیه نیز ایدهی اصلی رمان «ناهنجاری» را از همین نسبت انسان و جهان پیرامونیاش میگیرد؛ نسبتی که گرچه دگرگونه و اعوجاج یافته است اما همچنان بر همان حقیقت مهر تأیید میزند.
لوتلیه میکوشد شخصیتهایش را در ماتریکسی بگنجاند که زمان در آن الگویی متفاوت یافته است. طی اتفاقی که به نظر میرسد چندان عواقب چشمگیری در پی نداشته باشد، دنیایی تازه به وجود میآید که در آن ناهنجاری به تدریج تبدیل به هنجار میشود. اما لوتلیه به این بسنده نمیکند و هر لحظه در این رمانِ نسبتاً طولانی، چالشی تازه پیش روی مخاطبش قرار میدهد و تقابل میان امر عادی و غیرعادی یکی از بزرگترینِ این چالشهاست. آیا هنجار همان چیزی است که در اکنون و اینجای جهان آن را تجربه میکنیم؟ آیا دقیقاً همین جهانی است که ما را در برگرفته؟ و در اینصورت آیا میتوان هر آنچه که این شکل از هنجار را نفی میکند، ناهنجار نامید؟ نویسنده در طول رمان مدام مجال رسیدن به پاسخی صریح و روشن در اینباره را از خواننده میگیرد و با درهم پیچیدنِ وقایع، بر ابهامها میافزاید و مسألهها را بغرنجتر میسازد.
رخدادی که مبدأ داستان کتاب را شکل میدهد، گیر افتادنِ هواپیمای پرواز پاریس-نیویورک در یک چالهی هوایی است. این اتفاق خطیر گرچه به ظاهر نتیجهی تلخی در پی ندارد و مسافران از آن سر سلامت به مقصد میبرند، اما منشأ پیدایش جهانی تازه میشود که زمان در آن به شکلی غریب متوقف شده است. توقفی که به مناسبات میان آدمها کیفیتی متفاوت میبخشد و عواطف و هیجانهای آنها را به سمت خلاف آنچه تاکنون بوده سوق میدهد. روابط به گونهای دیگر رقم میخورند و انسان و حضورش تعاریف جدیدی مییابد و پارادایم نوینی سر بر میآورد؛ اگرچه قاعدهی کلی زیست انسان همچنان همانی است که در جهان پیشین حاکم بوده است.
شخصیتپردازی یکی دیگر از وزنههای تأثیرگذار این رمان به شمار میآید. نویسنده در خلق اغلب آدمهای قصهاش همان پیچیدگی و چندبعدی بودن ماتریکسی جهان پیرامونشان را در نظر داشته است. قهرمانهای «ناهنجاری» اغلب منطقگریزند و به راحتی نمیتوان در بوتهی تحلیل قرارشان داد. بلیک که یک قاتل حرفهای است نمونهی بارز این ویژگی به شمار میآید. تعریف جنایت در قاموس او با عرف معمول تفاوتهای بسیاری دارد و سبک زندگی پیچیده و چندوجهیاش نیز به تحلیلناپذیریاش دامن میزند. او در یک بُعد از زندگیاش مردی مقید به خانواده و مسئولیتپذیر است که کسب و کاری ظاهراً ساده اما پُردرآمد دارد. در بُعدی دیگر او قاتلی است که به جزئیترین ظرایف کارش توجه نشان میدهد و حجم عظیمی از انرژی و تمرکزش را معطوف آن میکند. بنابراین نقشههایش اغلب موفقاند و او همواره چند قدم جلوتر از پلیس گام برمیدارد و حتی میداند دقیقاً چه سرنخی برای گمراهی بازرسها در صحنهی جرم از خود به جا بگذارد.
در میان تمام بازیهای فرمیای که نویسنده بر قصه تحمیل میکند، تعدد ژانر و چارچوبگریزی به گونهی بارزتری تأمل مخاطب را برمیانگیزد. تحلیلهای روانکاوانهی آغاز کتاب با پیشرفت داستان به معماهایی جنایی بدل میشود و در جایی به مرور در تبیین چرایی وقایع داستان ژانر علمیتخیلی سر بر میآورد. در مواقعی نیز در توجیه روابط میان آدمها این رئالیسم اجتماعی است که بر روح قصه غلبه پیدا میکند. حضور نویسنده و اشاره به کتاب او، یعنی همین «ناهنجاری» در طی داستان و نیز وقایعی تصادفی که در پی هم میآیند، سویههایی پستمدرنیستی به رمان میبخشند. این چرخشهای سریع، متنوع و مداومِ ژانری، مخاطب را در تقسیمبندی و سازماندهی سبکی اثر با سردرگمی و تشتت مواجه میسازد.
نویسنده ساختاری کلاژگونه به کارش داده است و هر ماجرا و شخصیتی گوشهای از این مجموعهی درهمتنیده را تشکیل میدهد. مجموعهای که انگار چیزی بسیار بیشتر و پیچیدهتر از جمع اجزای خویش است. آدمها و وقایع در تصادفهای مکرر به یکدیگر میرسند و روایت را در خلاف جهت آنچه بوده، پیش میبرند. آنها خطوطی هستند که همواره در تلاقی و تنافر از هم نقاطی بدیع میسازند. لوتلیه سعی دارد در این برخوردها و رفت و برگشتها به معماهایی که مدام طی داستان مطرح میکند پاسخ بدهد. اگرچه که نمیتوان برای همهی معماها جوابی روشن و دقیق یافت و در بسیاری اوقات کوشش برای حل آنها به پیچیدگیها و ابهامهای تازه میانجامد و خواننده را به ورطهای بیانتها از انواع تعبیر و تفسیر میکشاند.
عدم قطعیت نیز یکی از اصلیترین موتیفهای رمان را میسازد. هنگامی که بناست مجموعهای از علل و عوامل معین اتفاقی را به طور قطعی رقم بزنند، ناگهان همه چیز به هم میریزد و آنچنان احتمالات متنوعی پیش روی مخاطب قرار میگیرد که به راحتی نمیتوان میان آنها یکی را به عنوان ممکنترین در نظر گرفت. اصولاً ماهیت جهانی که لوتلیه آن را خلق کرده اقتضا میکند که از قطعیت، پیشبینیپذیری و تعیّن بگریزد. گویی همه چیز به گونهای برنامهریزی شده تا جای پای سفت و ثابتی برای واقعیت وجود نداشته باشد و آدمها در فضایی بیپایان از تصادف و تعلیق غوطهور باقی بمانند.
اما درنهایت و در مقام قیاس، جهان ناهنجار لوتلیه چیزی از جهان هنجار کنونی کم ندارد و همانندیهای بسیاری با آن نشان میدهد. گرچه نویسنده میکوشد به ظاهر نقیضههایی بر این ادعا وارد کند، اما انگار هرچه پیش میرود همان رابطهی میانِ وجود انسان و جهان پیرامونیاش را به گونهای دیگر به اثبات میرساند. در اغلب اوقات او موفق میشود که نشان دهد ما میتوانیم قسمتی از یک دنیای مجازی و برساخته باشیم؛ تکهای از دادههای پردازش شده در یک کامپیوتر یا دنیایی که فناوری آن را خلق کرده است. اما در چنین دنیایی مرگ یا پایان چه معنایی میتواند داشته باشد؟ آیا انسان که خود چنین دنیایی را آفریده میتواند مقهور آن شود؟ آیا نمیتواند وجود خود را مستقل از آن تعریف کند؟ روند داستان نمیتواند خوانندهاش را به پاسخی خلافِ رابطهی معمول انسان و جهان برساند و مفهوم ناهنجاری به تدریج همان شکل هنجار مألوف و قدیم خود را مییابد.