به گزارش تسنیم- 26 اردیبهشت ماه، نشست تبیین دعوای حقوقی خانوادههای شهدا و جانبازان اقدام تروریستی جاده خاش به زاهدان برگزار شد. این دادگاه برای احقاق حق خانواده شهدا و جانبازان حادثه ای است که طی آن عوامل گروهک تروریستی جیش الظلم با حمایت دولت آمریکا، به اتوبوس حامل نیروهای سپاه حمله کردند.
24 بهمن 1397 اتوبوس حامل افسران سپاه پاسداران پس از اتمام مأموریت و در حال بازگشت به خانه، مورد حمله انتحاری توسط عناصر گروهک تروریستی جیشالظلم قرار گرفت که منجر به شهادت 27 نفر و مجروحیت 13 نفر دیگر از افسران سپاه پاسداران شد.
برای بررسی این موضوع و اهمیت برگزاری این دادگاه، با آقای محمود دهقان یکی از جانبازان این حادثه گفتگو کردیم که متن آن را در ادامه میخوانید:
در ابتدا کمی خودتان را معرفی کنید و بفرمایید به عنوان یک پاسدار چه ماموریتی در سیستان و بلوجستان داشتید؟
بنده «محمود دهقان» متولد 26 بهمن ماه 1358 در اصفهان هستم. از سال 1377 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمدم و سال 1395 بود که در مقطع کارشناسی رشته روانشناسی عمومی فارغالتحصیل شدم.
البته بعد از آن حادثه و با همه مشکلات و زخمهایی که داشتم، در سال 1400 تحصیلاتم را ادامه دادم و در مقطع کارشناسی ارشد رشته روانشناسی بالینی از دانشگاه خراسان اصفهان فارغ التحصیل شدم. در همه این سالها عهد بستهام هر جایی از کشورم که نیاز به کمک داشته باشد با جان و دل حرکت کنم و خودم را به یاری مردم کشور عزیزم برسانم.
از زمانی که وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم، ماموریتهای مختلفی میرفتم. از جمله ماموریتهای فرهنگی و اقتصادی. در استان اصفهان دبیر کارگروه اقتصاد مقاومتی بودم و تمام تلاشمان بر این بود تا اقتصاد مقاومتی پیادهسازی شود.
از سال 1397 هم ماموریت گرفتم تا به جنوب شرق استان سیستان و بلوچستان بروم و در دفاع از مرزها، برای امنیت و مسائل فرهنگی و اقتصادی کار کنم.
نوع کار ما فقط به این شکل نبود که از مرزها حفاظت و امنیت را برقرار کنیم، بلکه به مسائل اقتصادی و فرهنگی مردم آن منطقه هم میپرداختیم. در مسائل اقتصادی برایشان خانه، مدرسه و امکانات بهداشتی مانند حمام که نیاز داشتند را میساختیم. در مسائل فرهنگی هم به بحث تدریس برای بچهها مشغول میشدیم.
همکاران من شبها در مرز نگهبانی میدادند و روزها به کنار بچههای منطقه سیستان و بلوچستان میرفتند و کتابهای درسی را با آنها کار میکردند و آموزش میدادند تا برای امتحانهایشان آماده باشند.
شما مهمترین دلیل مخالفت و عناد گروهکهای تروریستی با این دست اقدامات که سودش برای مردم است را در چه میدانید؟
قطعا! دشمن نمیخواهد در منطقه ما به طور کامل امنیت برقرار باشد. اگر مردم از همه لحاظ پیشرفت کنند، متوجه امنیتشان خواهند شد، در این صورت دشمن نمیتواند دست از پا خطا کند.
وضعیت فرهنگی مردم باید پیشرفت کند تا متوجه شوند دشمنی که نمیگذارد امنیت برقرار باشد، متعاقباً نمیگذارد اقتصاد هم رشد کند.
اگر شما از هر سرمایهگذاری بپرسید که آیا حاضر است در سیستان و بلوچستان سرمایهگذاری کند، قطعا پاسخ میدهد تا امنیت برقرار نباشد من حاضر نیستم حتی یک ریال هم سرمایهگذاری کنم. پس این موضوعات به هم وابسته است. رشد مردم، در کنارش رشد اقتصادی را هم در پیش خواهد داشت.
در آخرین ماموریتی که رفتید و منجر به مجروحیت شما شد، چه اتفاقی افتاد؟
قبل از رفتن به ماموریت ما خبر داشتیم که «داعش» و «جیشالظلم» یا به گفته خودشان «جیشالعدل» قرار است با هم در منطقه شرق کشور حرکتهایی را انجام بدهند و نا امنی ایجاد کنند. بیانهای داده و گفته بودند: «دههفجر سال 1397 را در ایران خونین برگزار میکنیم.» منظورشان این بود که همه شهرهای کشور را بمبگذاری میکنند و تعداد زیادی از مردم را میکشند.
9 بهمن ماه 1397 بود که ما بچههای لشکر امام حسین(ع) اصفهان به طرف سیستان و بلوچستان رفتیم و در مرز مستقر شدیم. ماموریت داشتیم تا 24 بهمن 97 در سیستان و بلوچستان باشیم.
جالب است که دو هفته قبل از ماموریت، شهید اکبری از همکاران بنده خوابی دیده بود و این نوید را داد و گفت: «این سفری که میریم انشاءالله ختم به شهادت هست.» دستش را گرفتم گفتم: «قول بده که با هم بریم.»
با همکاری سپاه پاسداران، ارتش جمهوری اسلامی و نیروی انتظامی، با گروهکهای تروریستی به شدت مقابله شد و دشمن نتوانست مواد منفجره را وارد کند و بیشترشان دستگیر شدند.
بعد از اتمام ماموریت، برای اینکه به اصفهان برگردیم باید ابتدا به خاش و سپس به زاهدان میرفتیم. همه افراد با دو تا اتوبوس در حال برگشت بودیم. از مرز تا زاهدان حدود 400-500 کیلومتر راه است. در حالی که لباس شخصی داشتیم و اصلا قصد جنگ و مقابله با کسی را نداشتیم و مانند یک مسافر بودیم، 400 کیلومتر را برگشتیم.
به خاش که رسیدیم اتوبوسها توقفی کردند تا در پلیسراه ساعت بزنند. بعد از پلیسراه، حدود 60 کیلومتر راه بود تا به زاهدان برسیم و از آنجا با ماشینهای دیگری به سمت اصفهان برویم. تقریبا ساعت 17، چند دقیقهای بود که مجدداً حرکت کرده بودیم.
در این لحظه یک ماشین پژو 405 که دو سرنشین داشت به اتوبوس نزدیک و به جلوی آن رفت و دو بار ترمز زد. اتوبوس ما تصمیم گرفت سبقت بگیرد، اما ماشین پژو 405 خودش را از سمت راست به اتوبوس زد و ریموت را فشار داد. وقتی ریموت را زد، اتوبوس مانند پروانهای در هوا میچرخید. شدت انفجار آنقدر زیاد بود که اتوبوس در هوا میچرخید و افرادی که در جلوی اتوبوس بودند تکهتکه شدند و از اتوبوس به بیرون پرت شدند. ما جانبازها هم به همین شکل از اتوبوس به بیرون پرت میشدیم و تقریبا 500 تا 1000 متر دورتر میافتادیم.
در همین لحظهها بود که یک راننده تریلی وقتی صحنه را دید، جاده را با ماشینش بست تا بقیه ماشینها روی اجساد شهدا نروند و نیروهای امدادی برسند و کمک کنند. این انفجار که حدود 600 کیلو مواد منفجره بود باعث شهادت 27 نفر از همکارانم و جوانان این کشور و مجروحیت 12 نفر از ما شد.
بعد از حادثه چه شد؟
نمیدانم. من بعد از این حادثه، 40 روز در کما بودم و درجه هوشیاریام روی 2 بود.
خانواده شما چطور مطلع شدند؟
شب سختی برای خانوادههای ما بود. همه ما به خانوادههایمان اطلاع داده بودیم که انشاءالله فردا صبح اصفهان هستیم. من در اتوبوس کنار شهید میثم عبداللهزاده نشسته بودم که یک دختر و یک پسر دارد. دو دقیقه قبل از این حادثه با خانوادهاش تماس گرفت و صحبت کرد. گفت: «نگران نباشید، ما از منطقه خطر گذشتیم و به بچهها بگید که انشاءالله فردا صبح کنارتونم.»
اما دو دقیقه بعد این حادثه رخ داد و تمام خبرگزاریها انفجار اتوبوس سپاه در زاهدان را اعلام کردند. تصور کنید چه اتفاقی میافتد؟ همه خانوادهها با دلشورهی شدیدی پای تلویزیون، خبرگزاریها و تلفنهایشان مینشینند تا ببینند چه شده است، چون خبر داشتند که ما در مسیر بودهایم.
فردای آن شب، خانواده شهدا و جانبازان این حادثه به مقر لشکر امامحسین(ع) در اصفهان رفتند. در آنجا یکییکی به خانوادهها اطلاع داده شد چه کسی شهید و چه کسی مجروح شده است. همسرم میگفت من طاقت نیاوردم که بیش از این بایستم تا تکتک اسامی را بخوانند و از هوش رفتم. بعد از آن به همسرم اطلاع دادند و گفتند: «شما نگران نباش، آقای دهقان زنده است و الان هم در زاهدان مشغول کمک کردن است.» به این شکل به همسرم امیدواری دادند و قول دادند او را به زاهدان بیاورند تا من را ببیند و نگرانیاش بر طرف شود.
24 ساعت بعد خانوادهام را به زاهدان و پشت درب آی سی یو آوردند. آنجا بود که متوجه شدند یکی از پاهایم قطع شده، چشمم را از دست دادهام و هوشیاری ندارم. پرستار برای خانوادهام توضیح داد: «ببین، این جنازه هست و فقط داره نفس میکشه. ما مجبوریم تا 5 دقیقه دیگه دستگاهها رو باز کنیم.»
مادرم که کنار همسرم و در بیمارستان بود با شنیدن صحبتهای پرستار، همانجا نیتی میکند و فردا صبحش به مشهد و زیارت امامرضا(ع) میرود. 40 روز در مشهد میماند تا شفاعتم را از رضا(ع) بگیرد. وقتی مادرم بعد از 40 روز برگشت، ما یکییکی به هوش آمده بودیم و شفاعتمان را گرفته بودیم.
شما در این حادثه چه آسیبهایی دیدید؟
من 4 بار پایم قطع شد. هر بار که پایم را از زیر زانو قطع میکردند، دوباره عفونت بالاتر میرفت. آخرین بار در بیمارستان شهید صدوقی اصفهان پایم را از بالای زانو قطع کردند که فعلا پایدار شده و عفونتی ندارد. در حال حاضر میتوانم با پای مصنوعی حرکت کنم.
چشم راستم را از دست دادهام و الان پروتز است. یعنی اصلا کلا از چشم راستم بینایی ندارم و ترکش هنوز داخل شبکیه چشمم است. دکتر گفته است هیچ امیدی نیست که حتی بخواهیم پیوند بگذاریم و کاری برایش انجام بدهیم.
دو تا پرده گوشم پاره شده است که بعد از 5 سال هنوز در حال درمان آن هستم. یک بار عمل جراحی برای هر کدام انجام دادهام ولی هنوز مشکلات خاص خودش را دارد که درمانش در خارج از کشور است. در حال حاضر چون عصبها از بین رفته است شنواییام زیر 50 درصد هست و سمعک دارم. به این شکل است که از سال 1397 تا الان در هر دو گوشم انگار زودپزی در حال سوت زدن است و این صدا 24 ساعته وجود دارد و قطع نمیشود.
بعد از انفجار دو تا کلیههایم هم از کار افتاد و باید دیالیز میشدم. اما بعد از شفاعت امامرضا(ع) مشکل کلیههایم به طور عجیبی برطرف شد و الان نیاز به دیالیز و پیوند ندارد.
در آن حادثه میلهای وارد سرم شده بود. بخشی از جمجمهی سرم سوراخ و از بین رفت و عفونت کرده بود. وقتی همسرم بالای سرم میآمد میگفت: «من دارم دل دل زدن مغز تو رو میبینم.» تا الان چندین عمل جراحی انجام شده است و پزشکان ناچار شدند استخوانی از کنار پهلویم را داخل سرم پیوند دهند. کنارهای سرم هم دیگر مو رشد نمیکند و اینها با عملهای جراحی است.
با این حادثه، خانوادهام با بیشترین آسیبهای روحی و روانی مواجه شدند. من یک پسر و یک دختر دارم. در زمان این حادثه دخترم 7 ساله و کلاس اول دبستان بود. متاسفانه ضربات روحی که دخترم با آن مواجه شد دیگر قابل جبران نیست.
ما وقتی به ماموریت میرفتیم در شرایط جنگی نبودهایم که من بخواهم از خانوادهام به معنای دل کندن خداحافظی کنم و آنها هم بگویند من رفتم و معلوم نیست برگردم یا برنگردم.
خانوادهام به این امید بودند که من یک ماموریتی رفتهام و فلان روز قرار است برگردم.
وقتی این حادثه اتفاق افتاد، دخترم تا صبح نخوابید و پیگیر موضوع بود. مدام در ذهنش تصور میکرد الان بابای من کجاست و به چه شکل است. در صحبتهای اطرافیان میشنیده که پایش قطع شده و صورتش سوخته است. من یک طرف صورتم را اصلا نداشتم و اینها را با جراحی پلاستیک برگرداندند. به همین خاطر دخترم دیگر حاضر نبود پدرش را ببیند.
بعد از سه ماه دخترم فقط از دور نگاهم میکرد و میرفت. خب پدرها هم دختری هستند و برایم خیلی سخت بود که دخترم نزد من نمیآمد. بعد از سه ماه به کمک روانشناس، دخترم آسیبش کمتر شد و توانست با من ارتباط برقرار کند. اما الان یکی از آسیبهای دخترم این است که من باید هر لحظه که دیدمش او را ببوسم وگرنه برایم نگران است و اضطراب خواهد داشت. این اختلال اضطراب جدایی در ذهن دختر من ماندگار شده است.
از طرفی چون الان در حال تحصیل است، این مسائل روحی در درس و تحصیلاش هم تاثیرگذار گذاشته است. تا زمانی که من شرایطم به شکلی شود که بتوانم مجدداً آرامش را به خانواده برگردانم و آن را حفظ کنم، خانوادهام ضربات روحی خیلی شدیدی مواجه شدند.
تمام این درد و رنج ها را چطور تحمل کردید؟
خدا کمک کرده است، چون کارمان در راه خدا و برای امنیت کشورمان بوده است. شاید باور کردندش سخت باشد اما من از تمام این مجروحیت، دردی در خاطرم نیست. زمانی که در بیمارستان پایم را قطع میکردند، وقتی برای تزریق مسکن میآمدند میگفتم دیگر اجازه نمیدهم مسکن بزنید، چون دردش برایم شیرین بود. اینها از عنایت خداوند متعال و شهدا بوده که توانستم تحمل کنم.
چطور متوجه شدید که این حادثه توسط گروهک تروریستی «جیش الظلم» یا همان «جیش العدل» بوده است؟
خودشان در بیانهای که صادر کرده بودند اعلام کردند ما یک اتوبوس از پاسدارها را زدیم. پس از این اتفاق کشورهایی مانند عربستان، امارات و همینطور آمریکا و صهیونیستها ابراز شادی کرده بودند. ولی جالب این است که سازمان ملل این عملیات را محکوم کرده بود.
اخیرا نشست خبریدادگاه این حادثه تروریستی برگزار شد. این نشست خبری از کجا آغاز شد و به چه دلیل است؟
من وقتی بعد از 40 روز به هوش آمدم، باورم نمیشد که 27 نفر از بهترین دوستانم شهید شدهاند. بعد از اینکه مقداری مجروحیتم آرام گرفت، با خانوادههای شهدا و جانبازان نشستی برگزار کردیم. تصمیم گرفتیم شکایتی را از دشمن اصلی مطرح کنیم و جناب آقای صادقزاده وکالت را بر عهده گرفتند. حدود 6 ماه تحقیق و تفحص بر روی این موضوع انجام شد و پروندهها تکمیل شد. در حال حاضر دادخواست بر علیه دولت متخاصم آمریکا انجام شده است.
زمانی که این حادثه تروریستی اتفاق افتاد، آمریکا در تمام رسانههای خودش اعلام کرد ما از این گروهک برای ضربه زدن به ایران حمایت مالی و اطلاعاتی میکنیم. به همین دلیل این طرح شکایت از دشمن اصلی یعنی آمریکا است. در این پرونده آمریکا علیه مردم ایران با حمایتهای مالی و اطلاعاتی خود در ایجاد این گروهکهای تروریستی باعث به وجود آمدن نا امنی در کشور ما بوده است.
همانطور که ما همیشه آمریکا را به گوشه رینگ بردهایم و شکست دادهایم، در این دادگاه هم انشاءالله محکومش خواهیم کرد و به جهانیان نشان خواهیم داد که آمریکا دیگر هیچ غلطی نمیتواند بکند. انشاءالله به زودی حکم دادگاه مطرح میشود.
از مردم شریف ایران هم بابت حمایتهایشان از رزمندگان اسلام، خانواده شهدا و جانبازان تشکر میکنم. امیدوارم همانطور که شهدای ما در منطقه مرزی یا در جنگ وظایف خودشان را با از دست دادن جانشان و ریختن خونشان انجام دادند یا همانطور که جانبازان با تحمل آسیبهایی که دیدهاند وظایفشان را انجام دادند، مسئولین هم مثل شهدا و به شیوه شهدا برای مردم کشور عزیزم ایران، برای اقتصاد و برای فعالیتهای فرهنگی، تلاش خودشان را به نحو احسن انجام بدهند و به قول ما تا آخرین قطره خون خودشان بجنگند.