«قلب گاو»
نوشته: هانیه سلطانپور
نشر چشمه، 1402
246 صفحه، 210000 تومان
***
سرگشتگی و تنهاییِ انسانها بنمایهی بسیاری از داستانهای مدرن را میسازد. اما در برخی از آنها این تنهایی شکلی دردناکتر و فاجعهآمیزتر دارد. در اینگونه داستانها، آدمها نه تنها در جهانی پهناور و تاریک در بیپناهی و انزوای خویش دست و پا میزنند، بلکه وضعیت جامعهای که در آن زندگی میکنند نیز به درماندگی، اسارت و نهایتاً نابودیشان منجر میشود. جامعهای که اعضای خویش را میبلعد و هیچ رحم و عاطفهای از خود نشان نمیدهد. این دقیقاً همان جهانی است که کافکا در داستانهایش ترسیم میکند. جهانی که آدمها در آن از ماهیت آدمیزادیشان تهی میشوند و سیستم حاکم بر آنها از این خلأ و پوچی برای توسعهی بی حد و حساب خود بهره میگیرد. هانیه سلطانپور در رمان «قلب گاو»، کوشیده چنین جهانی را به تصویر بکشد که در آن، رفتارها و مراودات آدمها کمتر بویی از منطق و احساس دارد.
کتاب در تمامی بخشهای خود تصاویری تکاندهنده از مرگ یا مبارزهی بیامان با آن دارد. اولین صحنه از رمان مخاطب را به دنیایی دعوت میکند که سراسر سردی و خشونت است و از زندانیِ درماندهای میگوید که خود را حلقآویز کرده است. قهرمان داستان هم با لجاجت و سرسختیاش بر خشونت فضا میافزاید. حتی در احساسیترین صحنهها مانند قراری عاشقانه، همهی گفتوگوها نشان از فقدان عواطف دارند. عطا دوران، شخصیت اصلی کتاب با وجود بیمهریِ آدمهای اطرافش و انتقادی که در این باره میکند، خود نیز وضع چندان بهتری نسبت به آنها ندارد.
عطا در خلال وضعیت فلاکتبار کنونی گریزهای بیشماری به گذشته میزند، جایی که او هیچ خاطرهی خوش و روشنی ندارد. رابطهی عاشقانهاش به تعبیر خودِ او هم تا ابد طول کشیده و هم در لحظهای تمام شده است. آیدا دختری است دست نیافتنی، اما عطا گاهی خودش زمینهی دور شدن از او را فراهم میکند. گویی تعریف روشنی از عشق برای آیدا و عطا وجود ندارد. فلاشبکها هر قدر بیشتر میشوند، اوضاع وخیم رابطه را بیشتر به نمایش میگذارند. اغلب گفتوگوهای عطا و آیدا معطوف به هدف خاصی نیست و در بسیاری از موارد انگار صدای هم را نمیشنوند و تنها در واکنش به محیط است که حرفی میزنند. گرچه به نظر میرسد در این دنیای آشفته و تاریک، رابطهی عطا و آیدا روشنترین نقطهای است که میتوان تصور کرد.
قهرمان داستان تلخیهای بسیاری را از سر گذرانده و شکست پشت شکست بر سرش آوار شده و هر شغلی او را بیشتر به قهقرا کشانده است. او زمانی عکاس و فیلمبردار مجالس بوده که از آن بهرهای جز کسالت و ناامیدی نبرده است. در خاطراتش از مجالس، آدمها گویی در بازار مکارهای چرخ میزنند و هیچکس متوجه حضور انسان دیگری در کنارش نیست. در این گونه مراسم عطا حالی شبیه حضور در کلاسهای مدرسهی دوران کودکیاش را پیدا میکند. او همان شکل تحقیر و خشونت را در رفتار آدمها میبیند که در آن روزها دیده است. خیسیِ شلوار، گوشهای داغ، نگاههای خیره، سرهای تراشیده و چشمهای وغزده؛ اینها تعابیری هستند که عطا برای توصیف آن روزها به کار میبرد.
جایی که عطا اکنون در آن کار میکند به خودی خود آکنده از خشونت است و حضور افرادی که از همه جا بریدهاند و برای لقمهای نان میتوانند یکدیگر را بدرند، بر شدت پیچیدگی اوضاع میافزاید. کشتارگاه قطعاً جایی نیست که بوی همدلی و ملایمت از آن به مشام برسد اما کارگران و کارفرمایان هم چیزی را تعدیل نمیکنند و مکالمات عادی و روزمرهی آنها سرشار از خون و مرگ است. آنها از اعدام و زندانیان مستأصلی میگویند که نهایتاً راه رهایی و بقا بر آنها بسته شده است. از جدال برای زیستنی میگویند که در آن هیچ امید و انگیزهای دیده نمیشود. دردِ هر کسی برای دیگری جز سرگرمی معنایی متبادر نمیکند. همه در هم میلولند و جز نیستی و نفرت ارمغانی برای خود و مجموعهی بستهای که در آن دست و پا میزنند ندارند.
شخصیت کلیدی داستان علیرغم اینکه ادبیات خوانده و دستی در شاعری دارد، اما کمتر نشانی از ملاطفت در او دیده میشود. برای او و نیز برای دنیایی که او را احاطه کرده، شعر هم بازیچهای است که نهایتاً در خدمت خشونت قرار میگیرد. شاعران خوشطبع و خوشکلام در دنیای عطا دوران همگی مردهاند و کسی نیست که با کلماتش اندکی از خشونت و سردی این جهان بکاهد. حتی خودِ عطا که منتقد جدی و بیرحم این وضعیت است، با رفتارهای ناهمدلانهاش و در بسیاری مواقع با نگاه عاری از عاطفهاش نشان میدهد که این جهان رویی از بهبود به خود نخواهد دید. در جهانِ او صف کارگران هر روز و هر روز درازتر میشود و حقوقشان دورتر و سفرههاشان کوچکتر به نظر میرسد.
پرسش عطا این است که آیا در چنین شرایطی میتوان راه برونرفتی یافت و از این مسخ و استحالهها روزنهای به دنیای تازهای گشود؟ در سلاخخانه شاید نتوان روزی را بدون خون و مرگ دید، اما دامنهی فاجعه تا کجا پیش خواهد رفت و کجاست که دیگر میتوان نقطهی پایانی برای کابوسها پیدا کرد؟ ساختار پازلگونه و هزارتوی رمان، مدام رسیدن به پاسخی قطعی را به تعویق میاندازد، اما جذابیت قصه در این جاست که آنچه از شخصیت اصلی داستان دیده میشود، مخاطب را به یافتن راه حلی برای مسأله امیدوار میسازد؛ اگرچه که بیمها و تردیدهای بسیاری نیز وجود داشته باشد و عطا با سرسختیهایش چالشهای زندگیاش را به سمت و سویی متفاوت بکشاند.