«ساعت مادربزرگ»
نویسنده: کیت پیِرسون
ترجمه: بیتا ابراهیمی
ناشر: چشمه (کتاب چ)، چاپ اول: 1398
227 صفحه، 45000 تومان
***
کاتلین مارگارت پیرسون کانادایی 30 آوریل 1947 در ادمونتون آلبرتا متولد شد و دوران کودکی خود را علاوه بر ادمونتون در ونکوور نیز گذراند. وی در مقطع دبیرستان برای تحصیل در مدرسه کرافتون هاوس به ونکوور بازگشت. او مدرک ادبیات انگلیسی را در دانشگاه آلبرتا به دست آورد. کیت سال 1975 شروع به تحصیل کتابداری در دانشگاه بریتیش کلمبیا کرد و نخستین شغل خود را در آن رشته در انتاریو یافت. او بعدها مدرک کارشناسی ارشد خود را نیز در مرکز کالج سیمونز در رشتۀ مطالعه ادبیات کودکان در بوستون گرفت. آثار او برندۀ جوایز متعدد ادبیات شده که نامزدی رمان «ساعت مادربزرگ» برای جایزۀ شیلا ای اگوف ادبیات کودکان از شاخههای جوایز کتاب بریتیش کلمبیا نیز از جملۀ همین موفقیتها به شمار میرود. جوایز کتاب بریتیش کلمبیا از سال ۱۹۸۵ ایجاد شده و هر سال برای گرامیداشت دستاوردهای ادبی نویسندگان و ناشران این منطقه در بخش داستانی، غیرداستانی، کتاب کودک، کتاب مصور کودکان و شعر اهدا میشود.
«ساعت مادربزرگ» در 17 فصل خواندنی و جذاب ماجرای دختر نوجوانی به نام پاتریشیا را روایت میکند که پدر و مادرش قرار است از هم جدا شوند. پاتریشیا دلش نمیخواهد به کلبۀ تابستانی خالهاش برود. مشکل اینجاست که او با افراد ناآشنا غریبگی میکند و وی که تا آن موقع هنوز فرزندان خالهاش را ندیده و با غریبهها راحت نیست، بنا بر اصرار مادرش مجبور میشود این موضوع را بپذیرد. او با ورود به محل جدید با دلسوزیهای آَشکار خاله و شوهرخاله و مسخرهکردنهای بچههای آنها روبهرو میشود. هراس و اضطراب ناشی از این صحنهها پاتریشیا را به اتاقک پشت خانه هدایت میکند. آنجاست که زندگی دختر نوجوان با مشاهدۀ یک ساعت قدیمی دچار تغییر میشود. ساعتی که او را به گذشته و زمانی میبرد که مادرش دختر دوازدهسالهای همسن و سال خود او بوده است.
نشر چشمه «ساعت مادربزرگ» را در ردهبندی کتاب چ (کتاب کودکان و نوجوان نشر چشمه) برای گروه سنی 13 سال به بالا منتشر کرده و آن را در طبقۀ داستانهای ونوشه یعنی کتابهای حاوی تجربه، توانایی و انگیزه جای داده است. ترجمۀ این رمان را بیتا ابراهیمی انجام داده که آثار زیادی را برای گروه سنی کودک و نوجوان ترجمه کرده و نخستین کتابش با عنوان «بر پلی از نور ستارگان» نیز توسط همین ناشر منتشر شده است. از آنجا که ابراهیمی علاوه بر کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی، کارشناس ارشد پژوهش هنر نیز هست و در ویرایش تبحر دارد، ترجمۀ این کتاب کار بینقصی است که روانخوانیِ آن کمک بزرگی به نسل نوجوانِ نهچندان علاقهمند به کتاب روزگار ما محسوب میشود.
آمار طلاق نشان میدهد که جدایی پدر و مادر امروزه در حال تبدیلشدن به یکی از پدیدههای عادی زندگی ماست؛ با این حال در حوزۀ ادبیات داستانی آثاری که بتواند در چنین شرایطی فرزندان کودک و نوجوانِ باقیمانده از این پدیده را پوشش دهد، کمتر یافت میشود. در این رمان، پاتریشیا نوجوانی است که به دلیل تغییرات ناخواسته در زندگیاش دچار احساسات و رفتارهای ویژه و آمیخته به اضطراب و نگرانی است؛ اما از آنجا که ادبیات و هنر همیشه به سان مرهمی بر زخمهای بشر عمل کرده و علاوه بر تسکین موجبات رشد وی را نیز فراهم کرده، کیت پیِرسون نیز با بهرهگیری از رئالیسم جادویی به کمک شخصیت قصهاش و چه بسا خوانندگانی اینچنینی آمده است.
پاتریشیا با رفتهایش توسط ساعت به گذشته و آمدهایش به حال، آرام آرام از سردرگمیها خارج شده و بی آنکه متوجه باشد به شرایط جدید خو میگیرد. چرا که ترکیب واقعیت و خیال برای کشف روابط علت و معلولی از ویژگیهای رئالیسم جادویی است. در واقع همه چیزِ زندگی پاتریشیا عادی است و اندوه و هراسِ ناشی از جدایی والدینش در واقعیت همراه اوست؛ اما عنصر جادویی و غیرطبیعی سفر در زمان آن هم به وسیلۀ ابزاری که به درستی و با هوشمندی انتخاب شده، کمکم او را برای پذیرشِ افراد و ماجراهای دنیای اطرافش را آماده میکند. اینگونه است که یک ساعت قدیمیِ از کارافتاده به نوجوانی غمگین و نگران نشان میدهد که گذشته و آینده هر دو آزاردهندهاند و زندگیکردن در اکنون شاید عاقلانهترین و در عین حال لذتبخشترین راه برای سپریکردن اوقات ناخوشایند است. اکنونی که با انرژی و شوق صرف برنامهریزی برای باقی زندگی میشود.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«دست کشید لای موهایش و لرزید. موهایش خیس بود، چون یک ساعت پیش سرش را زیر آب سردی برده بود که به طرز شگفتآوری واقعی به نظر میرسید؟ یعنی واقعی بود؟ آن وقت هم همینقدر بیدار بوده که اکنون هست. در تمام مدت، گوشهی ذهنش این را میدانست. تظاهر به این که یک خواب بوده شوک این ماجرا را کم کرده بود؛ شوک این که یک جوری سی و پنج سال به گذشته برگشته بود، به کودکی مادرش؛ و حالا همان طور اسرارآمیز به زمان حال برگشته بود. گیج و منگ به خودش گفت: "درست فکر کن. باید یک توجیه منطقی وجود داشته باشد." این یکی از جملات مادرش بود.»