«بازی استریندبرگ»
نوشته: فریدریش دورنمات
ترجمه: حمید سمندریان
ناشر: قطره، چاپ اول 1399
96 صفحه، 18000 تومان
***
وضعیت بشر، از جنبههای تاریخی، سیاسی و اجتماعی، همواره در مرکز دغدغههای فریدریش دورنمات، نویسندهی سوییسی معاصر قرار داشته است. او مدام در آثارش مفاهیمی همچون انسانیت، عدالت، عقلانیت و زندگی در جوامع مدرن را دستمایهی داستانپردازیاش قرار داده است. همچنین تحولات تاریخی قرن بیستم اعم از بحرانهای اقتصادی، جنگهای جهانی، بنبستهای سیاسی و چالشهای ایدئولوژیک نیز بر نوشتههای او بسیار اثرگذار بودهاند. نمایشنامههایی همچون «فیزیکدانها»، «عدالت» و رمانهایی از قبیل «سوء ظن» و «قول» حاکی از تأثیر همین تحولات بر نوشتههای اوست. او در برخی آثار همچون «ملاقات بانوی سالخورده» و «رومولوس کبیر»، به شکلی تمثیلی به مقولهی جنگِ قدرت پرداخته و در برخی دیگر همچون «ازدواج آقای میسیسیپی» نگاهی معناباخته به روابط اجتماعی انداخته است. دورنمات اما در نمایشنامهی «بازی استریندبرگ» با دیدگاهی آخرالزمانی به جهان نگریسته و زوال روابط سالم انسانی را در آن مد نظر قرار داده است.
«بازی استریندبرگ» اقتباسی از نمایشنامهی «رقص مرگ» آگوست استریندبرگ، نویسندهی سوئدی اواخر قرن نوزدهم است و دورنمات با الهام از این نمایشنامه به واکاوی آسیبها در روابط انسانی پرداخته است. استریندبرگ در رقص مرگ، پوستهی رویین روابط انسانی را میشکافد و زخمهای نفهته در عمق آن را به شکلی هولناک و بیمحابا در معرض دید مخاطب قرار میدهد. انسانی که اگرچه اسیر و خودباختهی مدرنیته است اما همچنان در نیمهی دوم قرن نوزدهم، نمیتواند با این تحولات وسیع اجتماعی، به شیوهای عقلانی سازگار شود. نگاه دورنمات به انسانهای این جامعهی مدرن، اگرچه به اندازهی استریندبرگ تاریک و بدبینانه نیست، اما وضع موجود را نیز چندان مساعد نمیبیند و به نقدی تند و تیز از آن دست میزند.
در نمایشنامهی بازی استریندبرگ، تعداد شخصیتها محدودتر از رقص مرگ است. اما رویارویی آدمها با صراحت بیشتری رخ میدهد و جنگ در عرصهای تنگاتنگ در جریان است. سه شخصیت اصلی این داستان، ادگار، آلیس و کورت درون مثلثی گیر افتادهاند و در آن مدام با یکدیگر به مناظره و مبارزه میپردازند. گفتوگوی هر یک از آنها رنگ و بو و موضوعی متفاوت دارد؛ ادگار و آلیس دربارهی زندگی زناشوییشان مدام در جنگاند، کورت و ادگار جنگی فلسفی با یکدیگر دارند و آلیس و کورت دربارهی گذشته با هم در چالشاند. آنها بیوقفه و مدام، جهت و زاویهی گفتوگوها را عوض میکنند. دیالوگهایی که به فراخور ویژگیهای شخصیتها، تجاربی که از سر گذراندهاند و منظری که به جهان مینگرند با یکدیگر تفاوت دارند. ادگار نویسندهای ناکام و سرخورده از همهی دنیاست و بدبینانه به تمامی آدمها نگاه میکند. آلیس همسر ادگار، هنرپیشهای شکستخورده است و از ادگار زخمهای بسیار دیده است. کورت که مدتی است از همسرش جدا شده، ازدواج و مشکلات زناشویی را با دلسردی و ناامیدی تحلیل میکند. به همینخاطر است که در مکالماتشان این مسائل را منعکس میکنند و با تلخکامی با همهی این معضلات برخورد میکنند و البته طنز منحصربهفرد خود را نیز در کلامشان میآمیزند.
فضای حاکم بر نمایش کاملاً ابزورد است. صحنهی اول بهویژه با گفتوگوی تندوتیز و هجوآلود ادگار و آلیس این الگو را بیش از باقی نمایشنامه در خود دارد. محل زندگی این آدمها جزیرهای است که به برهوتِ نمایشنامهی «در انتظار گودو» بیشباهت نیست. خدمتکاران خانه را ترک کردهاند و آنها در انزوا و دور از جماعت وقت میگذرانند. خانهای که چیزی برای خوردن و نوشیدن در آن وجود ندارد و ادگار و آلیس هم پولی برای خرید غذا ندارند. آنها از همشهریانشان متنفرند و کسی را سراغ ندارند که به نیکی از او یاد کنند. حتی فرزندانشان هم در شهری دیگر و به دور از آنها زندگی میکنند و علاقهای میان آنها دیده نمیشود. ارتباط آنها با دنیای بیرون فقط از طریق تلگراف برقرار میشود. در این میان مهمان آنها، کورت نیز با اینکه ارتباطات بسیاری با دیگران دارد، مانند آنها چندان به همزیستی با انسانها امیدوار نیست. در بیست و پنجمین سالگرد ازدواج ادگار و آلیس، کورت که مسبب آشنایی آنهاست، وارد خانهشان میشود و علیرغم اینکه آنها را زوجی خوشبخت میدیده، با مشاهدهی بیزاری آنها از هم و همهی دنیا، شگفتزده میشود. این مسأله به پوچی روابط میان این سهنفر و گفتوگوهایشان دامن میزند.
تمامی صحنههای نمایش «بازی استریندبرگ» عرصهی مبارزهی تن به تن و نفسگیر انسان با فنا و معناباختگی است. سه شخصیت نمایش با چنگ و دندان میکوشند، از زیر ویرانههای روابط معیوب انسانی، معنا و ارزشی برای زندگی بیابند و البته اغلب ناکام میمانند. ناامیدی آنها و سردرگمیای که تجربه میکنند چندان است که حتی یک منجی قدرقدرت هم نمیتواند کاری برایشان بکند. حتی مرگ هم آنها را پس میزند و همواره در دور باطلی از تلاش و رسیدن به بنبست دستوپا میزنند. دورنمات با اینحال، هیچیک از آدمها را در جایگاه قضاوت نمینشاند. آدمهای نمایش او، گرچه فنای خود را محتوم و قطعی میبینند، اما دست از شوخی با موقعیتهای سخت بر نمیدارند. آنها خودِ بازی را نیز به بازی میگیرند و هرچه بیشتر در هزارتوی معضلات حلناشدنی پیش میروند، طبع طنازشان عریانتر رخ مینماید. آنها مفاهیمی چون عدالت، عقلانیت و ابرانسان را زیر سؤال میبرند و بیمحابا به سخره میگیرند. از نگاه آدمهای نمایشنامهی او، جهان گرچه پوچ و بیارزش مینماید، اما دستکم به بازی کردن و سرگرمی میارزد؛ بازیای که مخاطب را همواره خیره نگه میدارد.