حدود یک دههای است که برخی هنرمندان و بهخصوص جامعه سینمایی، همواره پای ثابت و تکمیلکننده جنگ روانی علیه کشور و جامعه بودهاند. هر سطحی از مشکلات یا حتی بلاهای طبیعی را بدبختی و فلاکتزدگی عنوان کرده و ایران را سیاهترین نقطه کرهزمین جلوه دادهاند؛ گویی ایران کانون تیرهروزیهاست و مردم آن شب و روز خود را ماتمزده سپری میکنند و شوربختانه و با نفوذ نسبی این قشر، این سمپاشیهایی که منشا آن بیرون مرزهاست و توسط هنرمندان ضریب داده میشود، اثر خود را در اذهان بخشی از مردم گذاشته است.
به همین مورد متاخر بنگریم؛ مراسیم تشییع «بیتا فرهی» در خانه هنرمندان و صحبتهای داریوش فرهنگ. این بازیگر زمانی که پشت میکروفون رفت، نالهها و ضجهزنیها را آغاز کرد: «این یک سونامی وحشتناک است که سراغ هنرمندان آمده. کار ما این شده که به جای زندگی از مرگ سخن بگوییم، به جای نور و روشنایی از تاریکیها صحبت کنیم، به جای زیبایی از زشتیها، از دستهای آلوده و قلب و افکار آلوده صحبت کنیم. مگر این دل پارهپاره شده یا ترک خورده ما چقدر طاقت دارد که خبر پشت خبر و بدی پشت بدی سراغ همکاران ما آمده است؟ ما هنوز نتوانستیم خبر درگذشت مهرجویی را هضم کنیم که این خبر آمد. این چه زندگی است؟ چرا باید این همه ناملایمات سراغ همکاران و قلبهای ما بیاید؟»
هر چند میتوان درک کرد که لطافت روح و نازکطبعی یک هنرمند، سدی برای دیدن، لمس و درک واقعیتهای تلخ زندگی باشد اما منطبقکردن هر واقعهای - که رخدادنش غیرقابل اجتناب است - با تیرهروزی این جامعه و فلاکتزدگی کشور قابل قبول نیست. مرگ سرنوشت محتوم تمام انسانهاست و هنرمند و غیرهنرمند نمیشناسد و عجیب است که بهطور عامدانهای سعی میشود وقایعی طبیعی تا این حد سیاهگونه بازنمایی شوند.
داریوش فرهنگ که از دستها، قلبها و افکار آلوده سخن گفته و از تفوق زشتی به جای زیبایی گلایه دارد، باید بداند که خود او و دیگر یارانش، سهم بسزایی در رقمخوردن این وضعیت دارند؛ کسانی که هم در آثار شبه هنریشان و هم در گفتار و کردارشان، سیاهی، تباهی و ناامیدی موج میزند و از قضا خود تزریقکننده این صفات به روح و قلب مردم ایران بودهاند.
هر چند بسیاری از مدعیان وادی هنر، خود را آینه جامعه میدانند که توسط آنان واقعیتهای موجود بازتاب مییابد اما اینها تمام واقعیت جامعه ایران نیست بلکه برساختههای کسانی است که منفعتشان در سیاهنمایی است. منکر سختیها و نابسامانیها نمیتوان بود اما مخرج مشترک جامعه ایران، چیزی نیست که هنرمندان آن را بهتصویر کشیده یا به زبان میرانند.
گویا حضرت عزرائیل باید از آقای داریوش فرهنگ عذرخواهی کنند که خاطرشان را مکدر و ایشان برخی و دوستانشان را رنجاندهاند!