«در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری»
نوشته: میلاد روشنی پایان
ناشر: چشمه، 1402
144 صفحه، 125000 تومان
***
مرگ یکی از بزرگترین معماهایی است که انسان در طی زندگیاش با آن مواجه میشود. او مدام با چیستی و چگونگی این پدیده دست و پنجه نرم میکند و در هر برهه و موقعیت خاصی از زندگیاش به پاسخهایی متفاوت دربارهی آن میرسد. گاه مرگ برای انسان به شکل یک فرآیند جلوه میکند که به مراحل مختلفی برای تکمیل شدن نیاز دارد و گاه خود را به شکل یک اتفاق ناگهانی و یکباره نشان میدهد. در هر حال انسان میکوشد استدلالهای موجهی برای مرگ پیدا کند و مفاهیمی همچون قطعیت، برگشتناپذیری و پایان را دربارهی آن مورد تحلیل قرار دهد تا از هراس خود در رویارویی با آن بکاهد.
مسألهی فنا و میرایی یکی از اساسیترین موضوعات در برخورد با مرگ است و بشر همواره تلاش کرده راهی بیابد تا مرگ را دور بزند و بر نیستی غلبه کند. یکی از بزرگترین این تلاشها در ساحت داستان رخ داده و انسان در طی تاریخ کوشیده با ساختن افسانهها و ترسیم فانتزیها بر امکان تجدید حیات و نامیرایی تأکید کند و کابوس فنا را پس براند. این مسأله اغلب به وسواسی غریب در آدمها ختم میشود، بهویژه آنانکه از نزدیک با مرگ روبهرو میشوند. وسواسی که به راحتی راهی برای خلاصی از آن نمیتوان یافت. میلاد روشنی پایان در رمان کوتاه «در اهمیت مرگ بیمورد آقای بادیاری» با محوریت همین دغدغهها به روایت داستانی دربارهی مرگ میپردازد.
کتاب ضربهی وقایع را به شکلی برقآسا و ناگهانی وارد میآورد و مرگ و همهی حواشیای که حول آن رخ میدهد نیز چنین خاصیتی دارند. آقای بادیاری خودکشی میکند. مرگی که جدی، قطعی و برگشتناپذیر به نظر میآید و اطرافیان باید با این فقدان کنار بیایند. آنها با آقای بادیاری رابطهی چندان نزدیک و گرمی نداشتهاند و بنابراین انتظار میرود که فرآیند سازگاریشان با این اتفاق به راحتی طی شود. اما هرچه داستان پیش میرود مسأله دامنههای پیچیدهتری پیدا میکند و معلوم میشود که در عمل همه چیز آنطور که انتظار میرفته نبوده است.
در آغاز، این شکل مرگ است که در محوریت مضامین کتاب قرار میگیرد. آقای بادیاری خودکشی کرده، اما دلایل چندان قانعکنندهای برای این کار او نمیتوان یافت. به نظر میرسد از زندگیاش راضی بوده و آخرین اتفاق تروماتیک زندگیاش جدایی از همسرش، طاهره تالشی بوده که دو سال از آن گذشته است. این جدایی هم در نهایت مسالمت و آرامش رخ داده و از شواهد پیداست که هر دو طرف از آن راضی بودهاند و بالغانه به آن تن دادهاند. وضعیت فرزندان آقای بادیاری، که دو پسر و یک دختر هستند نیز به گونهای نبوده که در او احساس ضعف و شکست ایجاد کند. بنابراین راوی احتمال سرخوردگیهای عاطفی را که منجر به خودکشی آقای بادیاری شده باشد، منتفی میداند. اما این تنها یک سوی قضیه است و در ادامهی داستان مشخص میشود که روابط شخصیتهای داستان چهقدر ابعاد گسترده و پیچیدهای دارد.
راوی از منظرهای مختلفی به تحلیل مسألهی مرگ آقای بادیاری میپردازد. بخشی از این منظرها به خودِ مرگ به عنوان تجربهای که هرکس با آن به شیوهای خاص مواجه میشود، اشاره دارد. اینکه مرگ اگر به سراغ هر یک از شخصیتها بیاید چهطور با آن برخورد خواهند کرد و چه تدبیری در پیش خواهند گرفت. بخش دیگر، مسألهی ترس از فناست که هر یک از قهرمانان داستان به گونهای با آن مقابله میکنند. هرچند با نگاه کمیک و مینیمالی که در داستان جاری است، ممکن است در نگاه اول رویکرد شخصیتها به مرگ چندان جدی و صریح به نظر نیاید، اما با پیشرفت قصه و پیگیری سیر وقایع میتوان دید که تا چه میزان این مسأله با اصل زندگی هر یک از شخصیتها و با فلسفهی زیستشان گره خورده است.
داستان پرشهای بسیاری دارد و مدام از یک قاب به قاب دیگری میرود تا برشهای تصویری متفاوتی از زندگی و تفکر هر یک از شخصیتها به دست دهد. این پرشها ممکن است در آغاز خواننده را گیج کنند، بهویژه آنکه بسیار سریع و ناگهانی رخ میدهند. اما بهتدریج این ویژگی فرمی به تکمیل پازل محتوایی داستان نیز کمک میکند. به علاوه، به نظر میرسد برشهای کوتاه و متعدد و از این شاخه به آن شاخه شدنها با خصوصیات شخصیتی هر یک از آدمهای داستان نیز همخوانی دارد و نیز فضای پرالتهاب و سرشار از پرسش و معمای این داستان را کامل میکند.
گرچه نویسنده میکوشد با تکنیکهای مختلف فرمی و بخشیدن ابعاد کمیک به مسألهی مرگ، تجزیه و تحلیل آن را برای مخاطب سادهتر کند، اما به نظر میرسد پرسشهای فلسفی درازدامنی در پشت جنبههای مینیمال داستان نهفته است. پرسشهایی که نیاز به تعمق بر تمامی تجاربی دارد که شخصیتهای داستان عرضه میکنند و اغلب تجاربی عمومی و جهانشمول به شمار میآیند. تجاربی که نشان میدهند مرگ همواره دو سویهی کاملاً متعارض دارد و در عین اینکه تمام هستی و فلسفهی زندگی انسان را درگیر خود میکند، میتواند مفهومی ابزورد داشته باشد و با یک بازی کوچک ساده تمامی جدیت و قطعیت خود را نفی کند. اتفاقی که مدام در این رمان کوتاه رخ میدهد و مخاطب را مقهور خود میسازد.