این یادداشت، با نظر به نسبت مرگ، زندگی و سیاست در چشم انداز انقلاب اسلامی میگوید که سیاست شادکامی مورد ادعای برخی طرفداران شعار زن زندگی آزادی به دلیل نادیده گرفتن مرگ، برداشتی نامطمئن و همراه با امید سست دارد.
سیاست انسانی بدون درک غم و همدردی آن هم در پرتو الهی، سرخوشی را به بی هوشی و انفعال وامی نهد. در این موقعیت، سوژه یا فرد مبارز که فردی است که به آزادی و عدالت – چونان دو ایده افلاطونیسقراطی- «یقین» دارد و تا آستان مرگ برای آن می کوشد، به سستی و زوال میرود. از اینرو، سیاست شادکامی، بیشتر امتداد سیاست لیبرال – پستمدرن و تکلیف زداییِ آن دو است. در حالی که دمکراسی یونانی مبتنی بر تکلیف بود و بدون ادای تکالیف در آن، فرد نمیتوانست به شهروندی برسد. این در برابر حقوق مداری و استدعاگرایی دموکراسیهای مدرن است که همانا فرد را بر صندلی ادعا و استدعا، منزوی و ناتوان می کنند.
سیاست شادکامی، فرد را به کام خود می کشد و در حقیقت، تنزل فردیت و استقلال او خواهد بود؛ استقلالی که بدون آزادی مثبت و حیات جمعی فعال یا بدون دخالت دمادم فرد در سرنوشت جمعی، بدل به شادکامی سیاست و دولت می شود! به بیان دیگر، یک راهبرد منفعل سازی و بازسازی دولت حداقلی به نحو حداکثری است؛ دولتی حداقلی که این بار نقش هدایت کنندگی و نجات بخش هم یافته و از ایده دولت رفاه هم فرارفته است. این سیاست، زمینی کردن و مهمتر از این، روزمره کردن رستگاری قدسی و رستگاری آتنی است و دست برقضا، به آزادی زدایی و عدالت زدایی(فروکاست و تقلیل آزادی و عدالت یا آزادی و عدالت چونان ایده) میانجامد.
اتفاقات شهریور ۱۴۰۱ و شادکامی
مطابق آنچه گذشت باید گفت اتفاقات شهریور ۱۴۰۱به این سو، حتی اگر در یک کشور دیگر و با حاکمیت ضعیف هم بود، به نتایج آزادی بخش و اصیل عدالت خواهانه منتهی نمی شد. جوهره این اتفاقات در کثرت، وحدت گریزی، تنانگی(تقلیل زنانگی به تنانگی)، قلت جمعیت و حتی قلت جمع، فردمحوری، و شادی نااصیل بود (شادی ای که حتی با شادی کلاسیک و باستانی دمکراسی غرب نیز فاصله داشت). بیهوده نیست که رهبر انقلاب حتی از فتنه نامیدن تحرکات مذکور اجتناب کردند؛ اجتنابی که دلالت بر ناجدی بودن آن دارد. به راستی حتی برای شادکامی هم باید بر امر جدی و استوار تکیه کرد و مبدأ و مقصد یقینی و همراهان همدل داشت؛ عناصری که تحرکات مذکور فاقد آن بوده و هست.