گر چشم باغ گریه تاریک من ندید
ای گل ز بیستارگی شبنم است این
باز این چه ابر بود که ما را فروگرفت
تنها نه من گرفتگی عالم است این
یکدم نگاه کن که چه بر باد میدهی
چندین هزار امید بنیآدم است این
گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری سیاهجامه صد ماتم است این ه. ا. سایه
مطالعه نوشته سرگشاده و سرشار از غم و دغدغه یکی از باستانشناسان دردمند و دلسوز این سرزمین خطاب به استاندار خوزستان (دکتر عباس مقدم، «اگر چگاسفلی جیرفت دوم شود، چه؟» خبرگزاری ایسنا، 1۴ آبان 1399) «سر بازکردن دوباره زخم کهنهای» بود در دل و خاطر بسیاری از شیفتگان تاریخ و تمدن ایران! گفتههای این باستانشناس آگاه، از روی دادن «فاجعهای» بس تلخ و بیتردید جبرانناپذیر برای تمدنی خبر میدهد که تمام «داشتهها و اندوخته»های آن «مدیون» گذشتهاش بوده است. اکنون بخشی از این «گذشته» در معرض تهدید و ویرانی است و اگر چارهای بهموقع اندیشیده نشود «برباد و نابود» خواهد شد؛ اما شرحی کوتاه از «یکی داستانی پر آب چشم» در خوزستان و در حوالی بهبهان:
پشته و تپهای خاکی با نام «تل چگاسفلا» پرستشگاهی آئینی و تدفینی متعلق به ۴۷۰۰ تا 3700 پیش از میلاد است. این باستانشناس در نوشتهاش از آنجا، با چنین تعابیر و جملاتی یاد کرده است:
«گورستان عظیم چگاسفلی در زمره اولین گورستانهای بشری است… برای اولین بار قبور با معماری دقیقی از آجر ساخته شده است… این گورستان اولین نمونه شناختهشده در بعد تاریخی است... چگاسفلی یکی از مهمترین و قدیمیترین میراث آئینی این سرزمین است... میراثی که تاکنون همتایی در بین مواریث ششهزارساله خاورمیانه یافت نشده است... چگاسفلی نمونه ششهزارساله منظری قدسی است…ثروت بیبدیل ملی است…»
نویسنده در کاوشهای باستانشناسی تل چگاسفلا، اسفند ۱۳۹۷
بر روی این میراث «بس گرانقدر و فراتر از تصور» خفته در خاک، در روستایی خرد، چند خانوار ساکناند. هر روز چشم و دل باستانشناسان و دلسوختگانِ پاسدارنده میراث فرهنگی ایران، نگران تخریب و ویرانی این «میراث بینظیر در جهان» است. هر لحظه با اقدامی و به انگیزهای، یا به گفته نویسنده آن نامه سرگشاده، به بهانه ریز و درشت دهیاری در آسفالت و آباد کردن روستا و رونق آبادانی، نغمههای شوم تخریب به گوش میرسد.
همچنین گزارشی از آغاز عملیات تخریب «تل چگاسفلا» در پیش از سال 1330، گلایه از برخی مسئولان بلندپایه بهبهان در اجرای برخی طرحهای عمرانی که قطعاً به ویرانی چگاسفلا خواهد انجامید، هشدار به تخریب میراث فرهنگی و برشمردن عواقب چنین اقدامی با ذکر شواهدی از تاریخ، و پیشنهادهایی سنجیده برای حفظ این تپه باستانی از گزند ویرانی و نتایج سودمند آیندهساز و امیدبخشی که بر آن مترتب است، از دیگر بخشهای خواندنی این نامه سرگشاده به استاندار خوزستان است.
حدود دو هفته پس از انتشار این نوشته نیز، نویسنده آن، در نشست یکی از برنامههای «کاوشگر» صدا حضور یافت و شرحی مبسوطتر از آنچه درباره «تل چگاسفلا» نوشته بود با شنوندگان برنامه رادیویی کاوشگر نیز در میان گذاشت و بهواقع کوشید تا سخن دادخواهانه خود را به گوش مردمان و «وجدان جامعه» هم برساند؛ مردمانی که به نظر عمدتاً عادت به «خواندن» ندارند و متأسفانه منبع آگاهیها و دانستههاشان بیشتر از شنیدههاست و چهبسا وجدانشان نیز در تعهدی که به میراث فرهنگی دارند در بیشتر اوقات به خواب خوشی رفته است.
در گفتوگوی برنامه «کاوشگر» با سرپرست هیئت کاوشهای باستانشناسی در تل چگاسفلا (نویسنده نامه سرگشاده به استاندار خوزستان) و با معاون میراث فرهنگی استان خوزستان، دو نکته بسیار مهم توجه مرا سخت معطوف خود کرد و همین نیز انگیزهای شد تا این یادداشت را بنویسم. دکتر مقدم در دقایق پایانی صحبت خود گفتند: «همه مقامات و مسئولان، از استاندار گرفته تا زیردستان او، ملزم به حفظ تل چگاسفلا هستند و به آنان ابلاغ شده است» و دیگر اینکه پرسشگر برنامه کاوشگر پرسید: «اصلاً چرا حفظ چگاسفلا مهم است؟ و شما دغدغه آن را دارید؟»
گورستان تل چگاسفلا، گورهای دستهجمعی که با مصالح آجر، سنگ، چینه و خشت در نهایت دقت ساخته شده است
سخن آقای مقدم بسیار درست است. «همه» ملزم به حفظ تل چگاسفلا هستیم. از مردم عامی و آن چند خانوار سکونتداشته بر «چگاسفلا» گرفته تا رئیسجمهور و اعضای هیئت دولت و نمایندگان مجلس و در یک کلام همه ملت ایران. هرکس این میراث گرانقدر را از نزدیک دیده باشد مطمئن هستم این سخن را بیکمترین تردیدی، تأیید خواهد کرد. نویسنده هم با کمال خوشبختی افتخار این را یافت تا چند روزی در کاوشهای باستانشناسی تل چگاسفلا حضور یابد و سینه به سینه با بردباری تاریخ در برابر «زوال و نابودیها» آشنا شود و صدای نفس کشیدن «جاودانگیها» را از «زیر» و ورای انباشتههای خاک و غبار دیرینه زمان، بشنود. هر حرکت دست باستانشناس در کاوش خود، برداشتن «باری» از دوش امانتداری تاریخ است. «بار گران و گرانقدری» که با چه دشواریِ برون از وصف و شرحی، برداشته میشود. حقایق تاریخ سدههای گمشده و گمنام، جز به رنج برخاسته از عشق بیکران باستانشناسان، هرگز نمیتواند آشکار شود. پس من نیز در ادای چنین وظیفهای در برابر چگاسفلا و در سپاس از آن رنجها، دست به قلم بردهام.
اما به نظرم این پرسش که «اصلاً چرا حفظ چگاسفلا مهم است؟...» نادقیق و نامبتنی بر «واقعیت» است! چون اگر حفظ چگاسفلا «اصلاً مهم بود» هرگز آن نامه سرگشاده خطاب به استاندار خوزستان نوشته نمیشد. اگر حفظ میراث فرهنگی و تاریخی «اصلاً برای ما مهم بود» عنوان آن نامه سرگشاده هرگز نمیبود:«اگر چگاسفلی جیرفت دوم شود، چه؟». اگر اینگونه بود، آن جایگاه آئینی در شوش که آقای مقدم در گفتههای خود بدان اشاره کردند، در بیش از صد سال پیش در کاوشهای باستانشناسان فرانسوی از میان نمیرفت. اگر حفظ «گذشته و میراث گذشتگان» اصلاً اهمیتی بسیار برای ما داشت، تعابیر و مفاهیمی چون ویرانی، ویران شدن، نابودی، تخریب و… تا این اندازه در خاطرات و نوشتهها و گزارشهای وطنپرستان ایرانی و سیاحان و مستشرقان غربی پرتکرار به چشم نمیآمد. در بیشتر کتابهای خاطرات رجال فرهنگی و سیاسی ایران یا در سفرنامههای سیاحان غربی درباره ایران (در دویست سال اخیر) تعابیر پربسامدی چون کاروانسرا، مسجد، بقعه، کتیبه، سنگنوشته، نقش برجسته، قنات، آبانبار، رباط و… «ویرانشده» یا «روبه ویرانی»، فراوان به کار رفته است! انگیزه این باستانشناس را هم در نوشتن آن نامه و گفتن آن حرفها باید در حقیقتی تلخ سراغ گرفت که در این سرزمین، «آینده» بیتخریب و ویران نکردن «گذشته» متأسفانه چندان متصور نیست. گذشتهها و برجایماندههای ما، از استثناءها که بگذریم، همواره در «حال» و در «آینده» به راه ویرانیاند. از خانههای پرخاطره پدری و پدربزرگها و کوچههای سرشار از «زندگی» گرفته تا درختان و باغهای پر از سایه و برگ و بار! نوشتن چنان نامهای خطاب به استاندار خوزستان یا گفتن آن سخنان را بهنوعی شاید بتوان حسرت تحقق آرزوهای تمام باستانشناسان و دلدادگان میراث فرهنگی و بشری دانست. تحقق این آرزوی امیدوارانه نیز دور از ذهن است که در «آینده» شاید صدای باستانشناسان از ویرانی «میراثها» به فغان برنخیزد و شاهد مثالی از ویرانی «تل چگاسفلا» نیز به میان نیاید؛ آنگونه که امروز از ویرانی «گذشتهها» بارها و بارها سخن به میان است. بنابراین، باید به این پرسش که «اصلاً چرا حفظ چگاسفلا برای ما مهم نیست؟» پاسخ داده شود! پاسخ این پرسش را هم بیتردید نباید باستانشناسان بدهند. همچنین مطلقاً اعتقادی نیز ندارم پاسخ این پرسش تماماً به عهده «دولتها و حکومتهاست» یا در رخ دادن فاجعههای فرهنگی و تاریخی فقط باید دولتها و حکومتها را شماتت کرد و پاسخ از آنان خواست و هیچ وظیفهای متوجه «مردم» آن روزگار ندانست. در مصیبتهایی اینگونه که میراثهای فرهنگی و تاریخی دچارش میشوند البته «حکومت و مردم» هر دو مقصرند و دخیل! یکی از معماهای ذهنیام در درک تفکر و شیوه زندگی مردم این زمانه که هرگز هم به گشودنش، موفق نشدهام این است: مردمی که در همه زمینهها و جوانب زندگی خود از مسائل اقتصادی و سیاسی و تفریحی و ورزش گرفته تا علایق و سلایق فردی و اجتماعی و مذهبی و... عمدتاً کمترین توجهی به آموزههای رسمی و قوانین و ملاکهای دولتی و حکومتی ندارند چرا به مقولههای «فرهنگ و آگاهی» میرسند هیچ تلاشی نمیکنند و تمام تقصیرها را در نادانستهها و ناآگاهیهای خود تنها متوجه نظام آموزش رسمی و ارکان اطلاعرسانی دولت و حکومت میدانند. به نظر بسیار کوتهفکرانه است که در این عصر تحیرانگیز ارتباطات، منشأ و طریق «آگاهی و دانستن» را فقط در اختیار دولتها و حکومتها و بهدلخواه آنان بدانیم. امروز دیگر در هر سو، هرکس و در هرکجا میتواند بهراحتی به هر آنچه در حیطه میراث فرهنگی به گفتار و نوشتار درآمده و منتشر شده است (در همه جوانبش از ادبیات و تاریخ و هنر گرفته تا دیگر عرصههای آن) دست یابد. گناه غفلت از اهمیت «میراث فرهنگی»، از هر سنخ آن، تماماً بر دوش کسی است که خود نخواسته است و دیگری را در این نادانی خود مطلقاً نمیتواند و نمیباید مؤاخذه کند.
این غفلت از «گذشته» که در حریم خصوصی و در ویرانی خانهها و باغهای پرخاطره و خیالانگیز پدری و پدربزرگها، به بهانههای توسعه و رونق رفاه، مجال ظهور مییابد کمترین اثرش در بعد فرهنگی به گسست فکری نسلها از یکدیگر و کمرنگ شدن بیشتر جنبه عاطفی و اخلاقی در زندگی مردم و در نهایت گاه به «افسردگی مزمن و ناپیدایی» میانجامد که چهبسا دچارشدگان نیز بهکل بیخبر از آنند. در بعد اجتماعی نیز چنین غفلتی، کمتوجهی به میراث گرانقدر فرهنگی یا بیاعتنایی به «گذشتهزدایی فرهنگی و تاریخی» را در پی دارد. پدیده بسیار ناخجستهای که بعضی از روشنفکران ایرانی هم زبان به نکوهش آن در نزد دیگر ملل گشودهاند. زندهیاد محمدعلی فروغی در ضمن یادداشتهای روزانه خود جایی نوشته است: «از حرفهای غریب توفیق رشدی (وزیر امور خارجه ترکیه) یکی این بود که میگفت میخواهم از گذشته چیزی باقی نماند و در مسائل اداری و وزارت خارجه میگفت. بعد آن را تعمیم داد به همهچیز مملکت خودشان. حتی اینکه گفت یک علت اینکه میل دارم حروف لاتن را اختیار کنم این است که کتابهای سابق را مردم نتوانند بخوانند. قوم عجیبی است که از گذشته خود بیزار است.» (خاطرات فروغی به همراه یادداشتهای روزانه از سال 1۲93 تا 1320، به خواستاری ایرج افشار، به کوشش محمد افشین وفایی، تهران، انتشارات سخن، 139۶، ص 271)
البته این سخن درباره ایرانیان مصداق تمام ندارد و ما مثلاً زبان فارسی را حفظ کردهایم و از گذشته خود نیز بیتردید آنگونه بیزار نیستیم، اما نمیتوان «ناآگاهی» و «بیخیالی و بیغیرتی» و گاه «دهنکجی» ناعمد شماری از ما را به «گذشته ایران» منکر شد. اینکه در روزگاری بعضی، نامهایی چون اسکندر و چنگیز و تیمور و… را بر فرزندان خود مینهادند و امروز نیز نامهای یاشار، سودا (و دیگر نامهای ترکی راهیافته به زندگی مردم از سریالهای مبتذل تلویزیونی) را با نهایت فخر جاهلانه بر فرزندان خود مینهند یا همین در معرض «ویران» شدن تل چگاسفلا و ویرانی دیگر آثار میراث فرهنگی و… ازجمله شاهدی گویا و تمامعیار است بر آنچه گفتم.
همه این «نارساییهای فکری» در درک اهمیت و ارزش «میراث فرهنگی» به تلقی «ناپخته و نارس» و گاه کاملاً «وارونه» ما از «فرهنگ» بازمیگردد. در ذهنیت بسیاری از مردم ما «فرهنگ» حاشیه زندگی آنان است که گاه برای تفاخر و تزئین زندگی و در «خویش و دیگرفریبی و خودبزرگانگاری» باید به عرصه زندگی وارد کرد؛ بیآنکه قلبا کمترین احترام یا شأنی برای آن قائل باشند. به یاد گفته یکی از استادان فلسفه، درباره اهمیت و جایگاه فوتبال در ایران افتادم. به گفته او: «این کشور بدون فوتبال کشور نمیشود اما میتواند بدون «تفکر و فلسفه» کشور باشد.»
به نظرم بسیار سخن درستی است و درباره اهمیت میراث فرهنگی در مقایسه با فوتبال (و نیز در مقایسه با دیگر عادتهای تجملی و تفریحی ما از خرید لوازم آرایش و لباس گرفته تا حضور در عروسی و جشن تولد) تا حد بسیاری میتواند متأسفانه مصداق داشته باشد.
چندی پیش کتابی بسیار مهم در حوزه جامعهشناسی تاریخی با عنوان «جامعههای ماقبل صنعتی» نوشته پرفسور پاتریشیا کرون، ترجمه دکتر مسعود جعفری، به زبان فارسی منتشر شد (تهران، نشر ماهی 139۵). تا آنجا که نویسنده اطلاع دارد در زبان فارسی بندرت میتوان چنین اثری سراغ گرفت که در آن، ساختار و ارکان جوامع انسانی و چگونگی شکلگیری و تحول و توسعه آن، اینگونه عمیق و دقیق به تصویر کشیده شده باشد. در این کتاب نویسنده بسیار دانشمند و متفکر آن به تشریح الگوها و ساختارهای جوامع ماقبل صنعتی پرداخته و با معرفی ارکان اصلی ساختار جوامع، یعنی نظام اجتماعی و اقتصادی، حکومت، سیاست، فرهنگ، جامعه و فرد، دین، از جمله درباره «فرهنگ» نیز، نوشته «مجموعه اطلاعات، دانستنیها و مهارتهایی است که از راه ژنتیک منتقل نمیشود و هر نسلی باید از نو آن را بیاموزد» (ص 1۵1). نگاه تاریخی نویسنده کتاب جامعههای ماقبل صنعتی به سرگذشت جوامع، همچنین بیانگر نکتههایی بسیار مهم در فهم مقوله «تاریخ» است. اینکه «انسان» در همه حال در چنبره تاریخ است و تاریخ او را همواره در احاطه خود دارد و مطالعه «تاریخ» صرفاً برای اطلاع از «گذشته» نیست بلکه فهم و دریافتن «حال» و تبیین «آینده» نیز سخت در گرو تاریخ است.
تأمل در تحلیل و بررسی نویسنده کتاب «جامعههای ماقبل صنعتی» در خصوص ساختار آن جوامع، فکر کنم در فهم ناهنجاریها و نابهسامانیهای جامعه ایران در مواجهه با «میراث فرهنگی» بسیار مددرسان است. نکته اول اینکه در جامعه ایران بهوضوح میتوان مشاهده کرد که به لحاظ اهمیت و شأن در قوام بخشیدن ساختار و توسعه جامعه، «فرهنگ» همیشه در آخرین مرتبه و منزل قرار داشته است. اولویتها همواره از آن دیگر ارکان، اقتصاد و سیاست و حکومت و دین، بوده است. این آخرین مرتبگی «فرهنگ» دقیقاً نیز در اظهارات معاون میراث فرهنگی استان خوزستان در برنامه کاوشگر نمود داشت. ایشان جابهجایی ساکنان روستای تل چگاسفلا را منوط به نظریات و تأیید کارشناسان حوزههای غیرفرهنگی مانند استانداری و بنیاد مسکن و… اعلام کردند.
گورستان تل چگاسفلا، گورهای دستهجمعی که با مصالح آجر، سنگ، چینه و خشت در نهایت دقت ساخته شده است
در انتقال «فرهنگ» از نسلی به نسل دیگر نیز نهتنها آن را «از نو» نمیآموزانیم و نمیآموزیم، بلکه عمدتاً تلاشی هم نمیکنیم تا حداقل نگهدارنده باوجدان همان فرهنگ به میراث رسیده و نگهبان آن از گزند تحریف و ویرانی باشیم. نتیجه هم، غیر از غفلت از میراث فرهنگی که شرح داده شد در مواقع و مواضع دیگر، گاه به بدفهمی، کجفهمی، لقلقهزبانی و تقلید جهلآمیز ما از فرهنگ و میراث فرهنگی نیز انجامیده است.
این بدفهمی و کجفهمی و غفلت از فرهنگ در ماجرای به خاکسپاری محمدرضا شجریان در آرامگاه حکیم توس، بهخوبی خود را نشان داد. بعضی از استادان و پژوهشگران حوزه فردوسیشناسی و شاهنامهپژوهی و کنشگران میراث فرهنگی، خاکسپاری شجریان را در آرامگاه فردوسی «ناروا» دانستند یا به آن اعتراض کردند و حتی شماری نامه سرگشاده در این باب، خطاب به رئیسجمهور و وزیران فرهنگ و ارشاد اسلامی و گردشگری و میراث فرهنگی نوشتند و منتشر کردند. انگیزه اصلی این «نارواپنداریِ» خاکسپاری شجریان در کنار حکیم توس، بیتردید از شیفتگی و عشق به فردوسی برخاسته است وکسی هم نمیتواند منکر این حقیقت شود؛ اما نشانه بدفهمی «میراث فرهنگی» نیز در این ماجرا بهوضوح آشکار است. نارواپنداران، در استدلال ناروایی خاکسپاری شجریان و اعتراض خود بدان، عظمت و شکوه جاودان فردوسی را در برافراشتن کاخ بلند و بیگزند زبان فارسی و هویت ایرانی پیش کشیده و گفتهاند که با خاکسپاری شجریان به حریم باغ اطراف آرامگاه تعرض شده و به قداست آنجا خدشه وارد آمده است. در پاسخ به این سخن، اول باید پرسید منظور از میراث جاودان فردوسی که نباید خللی در آن راه یابد چیست؟ «آرامگاه و باغ اطراف آرامگاه» است یا «زبان و ادب فارسی» که فردوسی تمام عمر خود را بهپای ماندگاری آن کوشید؟ حال مشتاقم بدانم به نظر آنان، سهم و کوشش شجریان در پاسداشت و نامیرایی میراث گرانقدر حکیم توس یا همان «زبان و ادب فارسی» در تاریخ صدسال اخیر چه منزلتی دارد و تلاشها و آثار کدامیک از استادان و پژوهشگران زبان و ادبیات فارسی را در افکندن طنین دلنواز سخن و اندیشه حافظ و سعدی و مولوی و خیام و… در گوش جان بیشتر ملت ایران، میتوان هم قدر هنر محمدرضا شجریان دانست؟ همچنین چه کسی واقعاً میراثدار اصیل حکیم توس است؟ شجریان با آن کیمیای حیرتانگیز رباینده دلها و ذهنها بهسوی شعر فارسی، یا بعضی بهظاهر سینهچاکان و شیفتگان فردوسی و شاهنامه که زبان فارسی و سخن گفتن از فردوسی و شاهنامه را سببی برای دکانداری و معرکهگیری خود کردهاند؟ آیا شجریان حرمتدار حریم پرقداست و میراث جاودان فردوسی بوده است یا آن استادان و پژوهشگرانی که طرز سخن گفتن و فارسینویسیشان گاه مایه گنگی و سرگردانی و گاه اسباب مسخرگی و طنز و تفرج روحی فارسیزبانان شده است؟ واقعاً جای حیرت بیحد است کسانی که در میانشان مثلاً شاهنامهپژوه و ادیب هم دیده میشود، در دم زدن از احترام میراث گرانقدر فردوسی و زبان فارسی و هویت ایرانی، نامه و طومار و اظهارنظر با خطاهای نگارشی و دستوری و انشای مبتذل مکاتبات اداری پرغلط روزگار، یا با لحن عامیانه و شکسته پیامکهای عالم مجازی مینویسند و به خاکسپاری شجریان معترض میشوند!
همچنین باید گفت در مواقع بسیار «معاصر بودن» چهبسا متأسفانه در نفس خود فروکاهنده و کمرنگکننده «مؤثرهای» زمانه خود و آینده است. جایگاه بلند و عظمت پرشأن و بسیار پرتأثیر محمدرضا شجریان در مجموعه میراث فرهنگی معاصر ایران، در برابر مقام بس رفیع حکیم توس از نظر بسیاری، در روزگار ما، بیتردید به چشم نمیآید؛ اما واقعاً نمیتوان از قضاوت آینده مردم این دیار درباره این دو نماد تمامعیار فرهنگ و هنر، آگاهی دقیق داشت و سخن گفت. واقعاً معلوم نیست بعدها چه اتفاقی خواهد افتاد. شاید خاکسپاری شجریان در کنار آرامگاه فردوسی نهتنها خلل رسانده به قداست باغ و آرامگاه فردوسی نباشد بلکه خود سبب تأثیرگذار رونق گرفتن افزون آنجا باشد. چگاسفلا میراثی است که تاریخ برای ما برجای گذاشته و شجریان میراثی است که روزگار معاصر برای تاریخ برجای خواهد گذاشت. غفلت ما چه از «تل چگاسفلا» و چه از شجریان، خود بیدادی است که بر تاریخ روا میداریم و تاریخ نیز قطعاً روزی داد خود را خواهد ستاند.
* نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران