«ظهور و سقوط دایناسورها»
نویسنده: استیو بروساتی
ترجمه: نرگس کریمیان
ناشر: فاطمی، مجموعه کتابهای فانوس، چاپ ۱۴۰۰
387 صفحه، 95 صفحه
****
پیشتر در یادداشت دیگری به ترجمه دیگری از همین کتاب پرداخته بودیم. در یادداشت پیشین تا حدی خود کتاب و استیو بروساتی، نویسنده آن را معرفی کردیم و از محاسن آن گفتیم. بنابراین از ذکر دوباره این جزئیات میگذریم و پیش از بررسی ترجمه حاضر، تنها به ذکر چند نقد جزئی پیرامون متن کتاب بسنده میکنیم.
اگر قرار باشد همه کتابهای علمی پیرامون دایناسورها را توی طاقچهای ردیف کنیم و پشت به پشت هم بچینیم، احتمالا طول این طاقچه درازتر از مجموع طول گلهای دیپلودوکوس خواهد شد. هزاران عنوان کتاب با رویکرد تخصصی، عامهپسند، کودکانه و حتی علمی-تخیلی درباره دایناسورها نوشته و چاپ شدهاند و این کاروان هنوز از پیش میرود. با این همه کتاب، چرا از انتشار کتابهای نو هنوز خوشحال میشویم؟ به زبان خیلی ساده: چون کاروان علم هم به سرعت در حرکت است. هر سال یافتههای تازهای از دایناسورها به دانش ما میافزاید و دیدگاههای قدیمی ما تصحیح یا حتی مردود میشوند. هر کتاب جدیدی نویدبخش اخبار هیجانانگیزی است که از سرند بینش علمی نویسندهای گذشتهاند و به دست ما رسیدهاند. سیلاب اطلاعات هم هر روز خروشندهتر میشود و تشخیص سره از ناسره برای بیشتر مردم دشوارتر. اتفاقا در چنین رودخانه توفندهای که مرز میان مهملات و اطلاعات تاریکتر و باریکتر میشود، مژده انتشار کتابی تازه سزاوار مشتلق است. کتاب ظهور و سقوط دایناسورها هم چهار سال پیش که منتشر شد، کتابی تازه بود که گزارشی عامهفهم از برخی یافتههای متأخر دنیای دایناسورشناسی به دست میداد. استقبال بینظیری از آن شد، ولی نقدهایی منفی هم کم نداشت؛ از جمله اینکه بروساتی به عنوان دیرینهشناسی بسیار جوان (چند سالی جوانتر از مترجم نوقلم، نرگس کریمیان) تازه در آغاز راه است و روایتهای شخصی او از اکتشافات دایناسوری خودش و رفقای همسالش کسری ناچیز از یافتههای دیرینهشناسان استخوانخردکرده در سالهای منتهی به انتشار کتاب اوست. نقد بیجایی به نظر میرسد، چرا که باقی این دیرینهشناسان نیز مقامی و مقالی دارند. هرکدام که اراده کنند میتوانند کتابهایی بهتر از این بنویسند و به بهترین ناشرهای جهان بسپارند. البته در دنیایی آزاد که حصارهای اقتصادی، حصارهای سیاسی و حصارهای فرهنگی کوتاهتر از دوربرد علم و فرهنگ هستند. خلاصه حکایت آنها سواست. این گوشه دنیا، ممکن است همین کتاب برود تا سالیان سال درسنامه جویندگان دانش یا کتاب بالینی عاشقان علم شود. فردا بعید نیست حائرانی سرگشته نام بروساتی را در کنار نام اکابر عظمایی از قبیل هاوکینگ و داوکینز بپرستند. داوکینز هم نشد، دستکم موریس مترلینک که میشود.
این است که در چنین تاریکنای تاریخی بد نیست اگر به انتخاب کتابهایی که قرار است ترجمههای مکرر از دل آنها منتشر شود، کمی بیشتر دقت کنیم. کتاب بروساتی کتابی خوب است، خوش خوانده میشود و روایتهایش روشنگر است؛ اما همه واقعیت را بازگو نمیکند. از فیل، فقط خرطومش را نشان میدهد و میگذارد تا درباره گوشها و عاجها و پاهای فیل خودمان خیال کنیم. این درباره خود کتاب، به خصوص در نسبتی که با خواننده ایرانی دارد.
اما این دومین ترجمهای است که از ظهور و سقوط دایناسورها میخوانیم. ترجمه قبلی خوبیهایی داشت و کوتاهیهایی. بزرگترین مشکل آن ناآشنایی مترجم با دنیایی بود که دانش دیرینهشناسی از آن میآید و همین کاستی، آنقدر بزرگ بود که آن ترجمه را سقوطی برای کتاب اصلی بشماریم. حقیقت اینکه نمیدانیم خانم نرگس کریمیان، مترجم این یکی ترجمه، چه سابقه و رابطهای با دنیای دایناسورها دارد. برخی بر این عقیدهاند که ترجمه کتابهای علمی مثل ترجمه قصه و ذوقیات دیگر نیست که لازمهاش طبع روان و ذوق بیان باشد. وقتی نویسنده کتابی کسوت علمی به تن دارد، مترجم هم باید چیزکی از سابقه آن دانش دریافته باشد؛ شاید همین است که در کشور ما عدهای از آن سوی بام افتادهاند و کتابهای نویسندگان نیماور دنیای علم را با نام مختصر نویسنده همراه میکنند و در عوض، مترجم[های] کتاب را به انواع عناوین دکتر و پروفسور مفتخر میکنند. این هم خیلی خوب نیست که قطار درجات علمی مترجم درازتر از نویسنده باشد؛ در عین حال خوب هم نیست اگر مترجم نداند یا متوجه نشود که چی را و چرا ترجمه میکند.
بیایید نگاهی به این ترجمه کنیم:
«ردهای پروروتوداکتیلوس متعلق به آرکوسور راسته پرنده و خویشاوند بسیار نزدیک دایناسورهاست…» (صـ ۲۲)
ما هم مثل شما دقیقا متوجه نشدیم که «آرکوسور راسته پرنده» چه چیزی است. مترجم انگار به فارسی سخت ترجمه کرده. وقتی به سراغ متن اصلی رفتیم، فهمیدیم:
“The Prorotodactylus tracks were made by a bird-line archosaur very closely related to the dinosaurs”.
اگر بخواهیم این عبارت را که در متن اصلی به قدر کافی گویا است، به فارسی گویا برگردانیم چنین میشود:
«ردپاهای پروروتوداکتیلوس از آرکوسوری به جا مانده، که در مسیر تکامل پرندگان و خویشاوند بسیار نزدیک دایناسورها بوده است».
ما در فارسی ساختاری نمیشناسیم که بتواند محتوای عبارت ساده bird-line در انگلیسی را به سادگی بیان کند. ساختارهای فارسی طور دیگری همین مفهوم را بیان میکنند. وقتی مترجم نداند چی را و چرا ترجمه میکند، چنین عبارتی را به «راسته پرنده» برمیگرداند. بگذریم از این. مترجم حتی معرفه و نکره را هم در جمله تشخیص نداده. «a bird-line archosaur» معرفه نیست. اما وقتی در فارسی بنویسیم «متعلق به آرکوسور راسته پرنده…است»، این «آرکوسور» معرفه تلقی میشود. انگار که درباره پدیده شناختهشده و معلومی صحبت میکنیم که نویسنده و خواننده درباره شناسایی آن اتفاق نظر دارند. اما در واقعیت چنین نیست. نویسنده وقتی از عبارتی نکره استفاده میکند، قصد دارد بگوید این ردپا متعلق است به موجودی که از تبار آرکوسورها بوده، نمیدانیم چه بوده، چه شکلی بوده، جزئیات بدنش چهجوری بوده؛ فقط میدانیم متعلق به آن قسمت از شجرهنامه آرکوسورها بوده که به پرندگان منتهی میشده. این مشروح آن عبارت ساده انگلیسی به زبان خیلی خودمانی و خنگآموز است. چیزی که در ترجمه حاضر گم و گور شده.
چرا مترجم مرتکب چنین خطایی شده؟ چون نمیداند آرکوسور دقیقا یعنی چه. فکر میکند آرکوسور چیزی است مثل تیرانوسورِس یا دیپلودوکوس. یک نوع حیوان ماقبل تاریخ و البته معرفه. چون پیش از این هیچ برخوردی با این محتوا نداشته. خود کتاب را هم از سر مشغله ترجمه کرده وگرنه باید چیزی از مفهوم متن دستگیرش میشد. چه بسا اصلا برخوردی با محتوای مشابه نداشته. بههرحال کسی که مثلا کمی زیستشناسی خوانده باشد، لابد میداند وقتی از «پستاندار» صحبت میکنیم، منظور هر یک از اعضاء متعدد گروهی متنوع میتواند باشد، ولی وقتی میگوییم گربه یا آدمی، منظور فقط گونهای خاص از دامنه وسیع پستانداران است. اینجا هم «آرکوسور» اطلاق عام به هر یک از اعضاء تباری متوع دارد و چنین اطلاقی نمیتواند به شکل «آرکوسور راسته پرنده» بیاید. حتی اگر ساختار معرفه و نکره در انگلیسی و فارسی را هم بلد نباشد، طبع سلیم در بیان چنین مفهوم سادهای اجازه نمیدهد کسی مرتکب این اشتباه شود. مترجم چنین اشتباهی کرده و این اشتباه در سراسر کتاب مکرر است. چند خط پایینتر دوباره میبینیم:
«پروروتوداکتیلوس هم در ظاهر و رفتار بسیار شبیه دایناسور است».
در متن اصلی چنین آمده:
“Prorotodactylus would have appeared and behaved very much like a dinosaur”
همان درک نادرست از ساختارهای معرفه و نکره دوباره تکرار میشود. همان درک نادرست از چرایی و چیستی اشاره نویسنده به «a dinosaur» و خطای مجدد مترجم در قید کردن آن به شکل معرفه: «شبیه دایناسور است».
تنها بافتاری که ممکن است در آن «دایناسور» عبارتی معرفه به نظر برسد، کارتونهای دوره کودکی ماست که دانشمندی دیوانه تخمی اسرارآمیز و گنده به رنگ سبز با خالهای بنفش را پیدا میکند و توی بخاری قصر مخوفش، تخم را مخفی میکند و «دایناسور» قصه از دل آن بیرون میآید. در دنیایی که فقط یک دایناسور مشخص موضوع روایتی چنین کودکانه باشد، ممکن است از «دایناسور» به عنوان عبارتی معرفه استفاده کنیم. اما در کتابی با حدود و ثغور حاضر؟ حاشا!
ممکن است فکر کنیم مترجم فقط از مفاهیم مربوط به ردهبندی و تکامل دایناسورها که شالوده اصلی کتاب را تشکیل میدهد، سر در نیاورده و لغزشهایی داشته. اما قرار است از برخورد پیاپی با اشتباهات مترجم، حتی در زمینههایی سادهتر مثل کالبدشناسی پایهای هم اعصاب شما خرد شود. در صفحات ۲۷۵ و ۲۷۶ میخوانیم:
«سپس کمی بعدتر، در برخی از این دایناسورهای راستقامت رونده-نخستین اعضای سلسله تروپودها-استخوان ترقوه چپ و راست به یکدیگر جوش خوردند و ساختار جدیدی تشکیل دادند: استخوان جناق».
«دهها میلیون سال جلوتر، زیرمجموعهای از این تروپودهای راستقامت رونده که استخوان جناق داشتند و مانیرپتورن نامیده میشوند…»
تصور میکنم سواد سالهای نخست دبیرستان کافی باشد تا بدانیم ترقوه و جناق دو استخوان متفاوت اند. ترقوه از سرشانهها به سمت میانه گردن و سینه کشیده شده و جناق استخوان دیگری است که در میانه زیرین قفسه سینه، میان دندههای سینهای/کاذب قرار دارد. در متون تخصصی برای ترقوه معادل لاتین clavicle به کار میرود و برای جناق، معادل لاتین sternum. البته در متن اصلی کتاب، خبری از این اصطلاحات لاتین نیست. به جای نامهای لاتین که برای انگلیسیزبانهای عامی هم غریب مینماید، عبارتهای انگلیسی به کار رفته. مثلا به جای clavicle آمده collarbone. منتها اثری از واژه انگلیسی breastbone که در متنهای عامهفهم به جای sternum میآید نیست. در قسمتی از متن که به ترجمه فارسی آن اشاره کردیم، عبارت «wishbone» آمده که استخوانی Y-مانند در پیش قفسه سینه پرندگان است و در فارسی به همان استخوان ترقوه یا استخوان چنبری یا فورکولا ترجمه میشود (برای مثال نگاه کنید به فسیل شناسی مهرهداران، کبریایی، خسروی و رشیدی، ۱۳۸۸، صـ ۱۹۳). البته که در افواه عوام و به غلط این استخوان را جناق/جناغ مینامند (فرهنگنامه دایناسورها، خسروی، ۱۳۹۰، صـ ۱۲۲ و ۲۱۰)؛ منتها در متنهای علمی قرار نیست اشتباهات عامیانه تصدیق شود، بلکه انتظار داریم چنین اشتباهاتی تصحیح شوند.
در متن اصلی میخوانیم:
“Then a little bit later, some of these upright-walking dinosaurs—the earliest members of the theropod dynasty—fused their left and right collarbones into a new structure, the wishbone”.
“Many tens of millions of years down the line, a subset of these upright-walking, wishbone-chested theropods called maniraptorans”…
ترجمه فارسی این عبارات میشود:
«سپس کمی بعدتر، ترقوههای چپ و راست بعضی از این دایناسورهای راست-قامت، یعنی قدیمیترین اعضاء دودمان تروپودها، به هم جوش خورد و ساختار جدیدی شد به نام استخوان چنبری».
«دهها میلیون سال بعدتر، زیرگروهی از این تروپودهای راست-قامت سینه-چنبری که مانیراپتور نامیده میشوند»…
مترجم به جز اینکه نام استخوان را اشتباه نوشته (و اشتباه مهلکی کرده)، چندین اشتباه دیگر هم مرتکب شده: اولی اینکه عبارت dynasty را که به معنی «تبار و دودمان» است، «سلسله» ترجمه کرده؛ عیبش چیست؟ «سلسله» در متون فارسی زیستشناسی معنای تخصیصیافتهای دارد و معادل «kingdom/regnum» در ردهبندی به کار میرود؛ مثلا سلسله جانوران یا سلسله گیاهان. اینها در ردهبندی معنای دقیقی دارند؛ مثلا نمیشود از سلسله مهرهداران، سلسله پستانداران، سلسله زوجسمان یا سلسله انسانریختها صحبت کرد. مهرهداران سلسله نیست، زیرشاخه است؛ پستانداران رده است؛ زوجسمان راسته است و انسانریختها خانواده/تیره. سلسله تروپودها هم به همین طریق نادرست است. اشتباه دیگر مترجم برگرداندن عبارت «down the line» به «جلوتر» است. وقتی درباره گذر خط زمان صحبت میکنیم (نه درباره خط واحد اتوبوسرانی)، «down the line» یعنی در امتداد مسیر که به زبان ساده میشود «بعدتر»، نه «جلوتر». سرانجام، «upright-walking» یعنی موجودی که روی دوپا راه میرود یا به اصطلاح فارسی راست-قامت است. شاید نوقلمها نمیدانند که قرار نیست طی ترجمه چرخ را از نو اختراع کنیم و برای هر عبارت مصطلح در انگلیسی، اصطلاحی در فارسی ببافیم. گاهی در زبا فارسی هم کلمات و اصطلاحات خوبی وجود دارند که فقط کافی است در موقعیت مناسب به خدمت احضارشان کنیم؛ وگرنه ترجمه ما چندان بهتر از ترجمه ماشینی نخواهد شد.
شاید با این همه ایراد و اشکالی که از ترجمه حاضر مثال زدیم، خواننده رغبتی به خریدن و خواندن آن نداشته باشد؛ خیلی چیزها در این کتاب روی راسته اشتباه چرخیده و این برای خوانندههای عامی چون سم قتال است؛ البته نه برای خوانندهای که مشتاق هر متن تازهای درباره دایناسورهاست. میتوانیم دستکم این کتاب را به عنوان نمونهای که نباید مثل آن ترجمه کنیم، در کتابخانه خود داشته باشیم و مطالعه آن را به مثابه مشقی مشقتبار برای آموختن شیوه درست ترجمه تلقی کنیم.