چند سالی است نهادها و گروههایی میکوشند تا با جداسازی تعبیر کهن پارسیِ دری، زبان کهن فارسی را دو شقه و بل سه شقه کنند و ساکنان «گسترۀ فارسیگویان» را در سه کشور افغانستان، ایران، تاجیکستان گرفتار نزاعهای سیاسی بر سر زبان نمایند. اخیراً نیز بنگاه خبری بیبیسی بخش فارسی افغانستان را در فیسبوک خود به بخش دری افغانستان تغییر داده است. اما این جدا سازی نوعی فتنه انگیزی است و خلاف واقعیت تاریخی.
دو واژۀ دری و فارسی از گذشتههای بسیار دور هماره، در کنار هم در وصف یک زبان واحد به کار رفتهاند. در اغلب منابع کهن عربی از قرن سوم به این سو این دو واژه به صورت «الفارسیة الدریة» صفت و موصوف ثبت شده است. در این زنجیرۀ یادداشتها شواهد تاریخی موجود در متون کهن زبان فارسی تا امروز را به تفاریق جهت آگاهاندن جداییافکنان و هواداران ایشان تقدیم میکنم.
فارسیِ دَری (درس نخست)
غزنی (غزنین و غزنه) شهری است در مرکز شرقی افغانستان. سلطان محمود غزنوی (۳۶۱–۴۲۱ ه. ق) در این شهر حکومت می راند. فرخی سیستانی شاعر، همشهری رستم یل سیستانی شاهنامه، در غزنین محمود را به گسترش زبان دری برای پارسیان مدح کرده است.
اندر عرب دَرِ عربي گويي او گشاد
و او باز کرد پارسيان را در دَري
(فرخی سیستانی)
محمود درِ زبان دری را به روی پارسیان باز کرد.
از این سخن معلوم می شود که پارسیان (اهل سرزمینهای پارس) به دری سخن میگفتند.
فارسیِ دَری (درس دوم)
سنایی غزنوی (525) اهل غزنین افغانستان بود و بیشتر عمر خود را در آنجا گذراند. کتاب مشهور حدیقة الحقیقه را که نزد علی بن منور میفرستد، با لقب «قرآن پارسی» یاد میکند:
یک سخن بیش و عالمی دانش
همچوقرآن پارسی خوانش
سنایی در شعری میگوید:
نيستي اندر طريق شعر گفتن آنچنانک
بوحنيفه گفت در شعري براي عنصري
«اندرين يک فن که داري و آن طريق پارسي ست
دست دست تست کس را نيست با تو داوري »
ابوحنیفه اسکافی (زنده در 451 ق) که سنایی از او یاد کرده اهل غزنه و شاعر دربار غزنوی بوده است. ابوحنیفه در شعری ستایش عنصری کرده و گفته که در شیوۀ پارسی کسی به پای تو نمیرسد.
فارسیِ دَری (درس سوم)
نظامی گنجوی (ف 612 ق) اهل شهر گنجه در شمال غربی جمهوری آذربایجان امروزی گفته است که به زبان دری شعر میسراید:
چو در من گرفت آن نصيحتگري
زبان برگشادم به دُرّ دري
(شرف نامه نظامي)
نظامي که نظم دري کار اوست
دري نظم کردن سزاوار اوست
(نظامی)
فارسیِ دَری (درس چهارم)
ابوالقاسم فردوسی اهل شهر توس (مشهد امروزی) است و هزار سال پیش شاهنامه - کتاب هویت ایرانیان - را سروده است. او زبان دری را در معنای فارسی به کار میبرد. واژۀ «بیور» را از زبان پهلوی به «ده هزار» در زبان دری ترجمه میکند. «ده هزار» دری همان ده هزار فارسی است:
کجا بيور از پهلواني شمار
بود بر زبان دري ده هزار
(شاهنامه)
در شاهنامه فارسی و دری یکی است.
بفرمود تا پارسي و دري
نبشتند و کوتاه شد داوري
(شاهنامه)
فارسیِ دَری (درس چهارم)
ناصر خسرو قبادیانی اهل روستای یمگان در ولایت بدخشان افغانستان است. او در ارجگذاری به شعر دری خود میگوید که
« من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرِّ لفظ دَری را».
او باز شعر خود را فارسی مینامد و میگوید اشعار فارسی و تازی مرا بخوان و به یادگار دار:
اشعار به پارسی و تازی
برخوان و بدار یاد گارم
وقتی به تبریز در غرب ایران میرسد قطران شاعر را میبیند که به «زبان فارسی» شعر نیکو میگفته است. ناصر خسرو در سفرنامه نوشته:
«در تبریز قطران نام شاعری را دیدم شعر نیک میگفت اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش آمد. دیوان منجیک و دیوان دقیقی را بیاورد و هر معنی که او را مشکل بود بپرسید با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر بخواند».
منجیک ترمذی که شعرش فارسی بوده نیز اهل تِرمَذ است از مناطق مرزی ازبکستان و افغانستان.
فارسیِ دَری (درس پنجم)
سعدی شیرازی شاعر قرن هفتم هجری و سیزدهم میلادی است. او در اقلیم پارس در جنوب ایران زیسته است. در دیوانش نظم دری را بسیار ستایش کرده و میگوید که بلبلان دستانسرای عاشق باید از سعدی شیرازی «سخن گفتن دری» بیاموزند. قلم سعدی چونان پیراهن هزار آستین است که درّ دری از آن میریزد.
چون در دورسته دهانت
نظم سخن دري نديدم
(سعدی)
هزار بلبل دستان سراي عاشق را
ببايد از تو سخن گفتن دري آموخت
(سعدی)
قلمست اين به دست سعدي در
يا هزار آستين در دري
(سعدی)
او پارسی خود را نیز چونان دری خود ستوده و تفاوتی میان پارسی و دری در آثار او یافته نمیشود.
نرنجم ز خصمان اگر برتپند
کز اين آتش پارسي در تبند
(سعدی)
چو آب ميرود اين پارسي به قوت طبع
نه مرکبيست که از وي سبق برد تازي
(سعدی)
و در گلستان مینویسد :
«با طايفه دانشمندان در جامع دمشق بحثي هميکردم، که جواني از در درآمد و گفت: در اين ميان کسي هست که پارسي داند؟ اشارت به من کردند. گفتش خير است.
گفت: پيري صد و پنجاه ساله در حالت نزع است و به زبان پارسي چيزي ميگويد و مفهوم ما نميگردد ... ».
فارسیِ دَری (درس ششم)
حافظ اهل شیراز و دیوانش را حافظۀ ایرانی گویند. او همشهری سعدی است و در سرزمین پارس زیسته است. در شهری که بیشترین میراث پارسها را در خود دارد. حافظ شعر خود را «نظم دری» و «قند پارسی» مینامند و هیچ تمایزی میان دری و فارسی در دیوانش مشهود نیست. او سه بار لفظ دری و سه بار لفظ پارسی را برای زبان شعر خود به کار میبرد. شعر خود را «نظم دری» نامیده و گفته کسی لطف شعر حافظ را میشناسد که سخن گفتن دری بداند. باز شعر خود را قند پارسی می داند. جالب است که افتخار او بیشتر به صفت نظم دری زبان است و کمتر فارسی.
الف) دری
ز من به حضرت آصف که مي برد پيغام
که ياد گير دو مصرع ز من به نظم دري
(حافظ)
ز شعر دلکش حافظ کسي بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دري داند
(حافظ)
چو عندليب فصاحت فروشد اي حافظ
تو قدر او به سخن گفتن دري بشکن
(حافظ)
ب) فارسی
بساز اي مطرب خوشخوان خوشگو
به شعر فارسي صوت عراقي
(حافظ)
خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را
(حافظ)
شکرشکن شوند همه طوطيان هند
زين قند پارسي که به بنگاله مي رود
(حافظ)
منبع: وبلاگ کاروند فارسی